اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی
اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

دفن شهدای کربلا

دفن شهدای کربلا


این جا نگـارخانـۀ گل‌هــای پـرپـر است

این جا بهشت سرخ بدن‌های بی‌سر است

حیـران ستـاده‌اید چــرا ای بنـی‌اســد

امـروز روز دفــن عزیــز پیمبــر است

من می‌شنـاسم ایـن شهـدا را یکی ‌یکی

سرهایشان اگر چـه بریـده ز پیکـر است

این پیکـر حبیـب بــوَد، این تـن زهیر

این مسلم‌بن‌عوسجه، این عون و جعفر است

این پیکـری کـه مانده به گودال قتلگاه

قـرآن آیــه‌ آیــۀ زهــرای اطهـر اسـت

این زخم‌ها که مانده بر این نازنین بدن

آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است

دارد دو زخم بـر کمـر و بر جگـر نهان

زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است

داغ بــرادر آمــده یـک زخـم بـر کمر

زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است

نتـوان شمـرد زخم تنش را به دید چشم

از بس که جای زخم روی زخم دیگر است

این پیکـر گسیخته از هـم از آن کیست؟

این است آن علـی که شبیـه پیمبر است

چیـزی نمانــده از بـدن پــاره‌پــاره‌اش

زخـم تنش ز پیکـر بـابـا فـزون‌تـر است

ایـن جسـم پـاره‌پـارۀ دامــاد کربـلاست

کو را عروس، نیزه و شمشیر و خنجر است

پیراهـن زفــاف، زره گشتــه بــر بــدن

بـاران تیـر: لاله، حنـا خـون حنجر است

یک کشته دفن گشته همین پشت خیمه‌ها

نامش علی‌ست ذبح عظیم است و اصغر است

بـا هـم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علقمـه

آنجـا تـن شـریف علمــدار لشکــر است

دست و سـرش جداست ولی مثـل آفتاب

در موج خون بـه دشت بلا نورگستر است

«میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس

زیـرا کـه دل مقـام خداونـد اکبــر است

شام غریبان

امام حسین(ع)-عصر عاشورا


ذوالجناح آمده پا تا به سرش خونین است

اشک می ریزد و چشمان ترش خونین است

ذوالجناح آمده سر را به زمین می کوبد

همه ی دشت میان نظرش خونین است

ذوالجناح آمده از شاه خبر آورده

به نظر می رسد اما خبرش خونین است

ذوالجناحا پدرم کو؟ تو چرا تنهایی؟

چه خبر بوده؟ چرا پس سپرش خونین است؟

(ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای؟)

نکند شاه تو افتاده، سرش خونین است

با نگاهی که پدر لحظه آخر می کرد

عمه ام گفت که دیگر سفرش خونین است

شام غریبان

عصر عاشورا-شام غریبان

 

شمشیر و تیغ و نیزه­ی خود را گذاشتند

خورشید را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند

وحشی شدند و موقع تقسیمِ غارتش

بر مُصحَفِ شریفِ تنش پا گذاشتند

چرخی زدند با سرِ بر نیزه رفته اش

داغی عجیب بر دلِ زهرا گذاشتند

دیگر به نعلِ تازه زدن احتیاج بود

جایی برای تاختن آیا گذاشتند؟

از قتله گاه راضی و دستِ پُر آمدند

سهمی برایِ زینب کبری گذاشتند؟

لرزید عرشِ اعظم و بارانِ خون چکید

آتش مگر به گیسوی حورا گذاشتند؟

زینب به گریه گفت عَلیکُنَّ بِالفِرار

با ترس و لرز پای به صحرا گذاشتند

شمشیر، کعبِ نِی و سَنان تازیانه شد

بی داد کینه را به تماشا گذاشتند

حتی فرشته دست به شیون گرفت و سوخت

تا دست رویِ چادر زن ها گذاشتند

از روسری گرفته و تا گوشواره را

در خیمه ها به مَعرضِ یغما گذاشتند

خورجین به دست ها سرِ یک ذره بیشتر

حتی میانِ خود سرِ دعوا گذاشتند

مستِ غرور لشکرِ عشرت عقب کشید

و ما بقیِ ظلم به فردا گذاشتند

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا


نسیم تلخ پر از انکسار می آید

و ذوالجناح دگر بی سوار می آید

به باد رفته گمانم تمام هستی او

به سمت خیمه چه بی اختیار می آید

تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده

که ناله می زند و بی قرار می آید

فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر

صدای ناله ای از مستجار می آید

زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود

غروب با قد خم هم کنار می آید

میان خیمه آتش گرفته غیر از غم

سراغ اهل حرم اضطرار می آید

غروب با خودش انگار غربت آورده

ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید

یکی دوید، گمان می کنم سر آورده

چقدر با عجله، از شکار می آید؟

تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود

از این به بعد چه بر روزگار می آید؟

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-وداع


از کویت ای آرام دل با چشم گریان می روم

 جانم توبودی و کنون با جسم بی جان می روم

ازگریه پایم درگِل است، دریای غم بی ساحل است

درد فراقت مشکل است، با سوز هجران می روم

خیز ای امیر کاروان، مارا تو درمحمل نشان

همراه با نامحرمان، درشام ویران می روم

پرپر شده گلهای تو، کو اکبر رعنای تو

 ناچیده گل ای باغبان، از این گلستان می روم

ای ساقی آب حیات، وی خواهرت گردد فدات

 لب تر نکردم از فرات، باکام عطشان می روم

گرید رقیّه دخترت، هردم بیاد اصغرت

 تو درکنار اکبرت، من با یتیمان می روم

نگذاردم چون ساربان، سازم دراین صحرامکان

 تو باشهیدانت بمان، من با اسیران می روم

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


آتش زدن به خیمه ز بس ظالمانه بود

صحرای کربلا همه غرق زبانه بود

تاکس میان خیمه نسوزد با اشک وآه

رینب میان خیمه وآتش روانه بود

سیلی امان نداد به طفلان خسته جان

رخسار کودکان همه پرُ از نشانه بود

مقصود خصم کشتن آل رسول بود

سیلی وتازیانه زدن ها بهانه بود

شرمم کُشد که فاش بگویم ولی بپرس

از لاله های گوش چرا خون روانه بود

بُردند از خیام حرم دشمنان دین

گهواره ای که جلوۀ طفلی یگانه بود

وقتی شکست سینۀ مولا زسُم اسب

آوای واحسین به لبها ترانه بود

زینب به یاد توصیه های حسین خود

گرم نماز وذکر دعای شبانه بود

زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش

سرهای روی نیزه چراغ زمانه بود

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


در باد می وزد بوی گیسوی سوخته

دارم چه قصّه ها ز سر و روی سوخته

کشتی اسیر جزر و مد شعله ها شده

امّیدِ ورطه نیست به پاروی سوخته

آتش گرفت دشت کران تا کرانه اش

لبخند شعله ور شده و مویه، سوخته

از روی نیزه خیره به دنبال چیستی؟

آه ای نگاه زخمیِ کم سوی سوخته

آتش گرفت خیمه، دلم سوخت، بی خبر

که آتشم به جان بزند موی سوخته

تاول زده است پای شتابش... بگو... از آن

گرگ کمین گرفته به آهوی سوخته

آتش گرفته دامن او... فکر چاره کن

بگذاردت اگر روی زانوی سوخته

پیچیده بوی یاس به آتش کشیده ای

در عطر گُر گرفته ی شب بوی سوخته...

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست

آه انگار نه انگار عزاداری هست

آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد

این طرف در تب شعله تن بیماری هست

...و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه

که به پا خیزد اگر دست علمداری هست

همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد

از فرات سخنش ناله سرشاری هست :

مبریدم که در این دشت مرا کاری هست

گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست

ساربانا مزن این همه آواز رحیل

آخر این قافله را قافله سالاری هست

به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا

که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


همره شدند قافله ای را که مانده بود

تا طی کنند مرحله ای را که مانده بود

از خویش رفته اند سبکبار تا خدا

برداشتند فاصله ای را که مانده بود

با طرح یک سوال به پاسخ رسیده اند

حل کرده اند مسأله ای را که مانده بود

با رکعتی نگاه در آن آخرین پگاه

بدرود کرد نافله ای را که مانده بود

در فصل آفتاب و عطش از زبان حر

نوشید آخرین بله ای را که مانده بود

آمد برون ز خیمه ی غربت قفس به دست

آزاد کرد چلچله ای را که مانده بود

بی تاب و بی قرار در آن آخرین وداع

زینب گریست حوصله ای را که مانده بود

از حلقه ی محاصره تنها عبور کرد

از هم گسیخت سلسله ای را که مانده بود

دربند بند شامی کوفی فریب ریخت

پس لرزه های زلزله ای را که مانده بود

چون بحر پرخروش، به یک موج سهمگین

در هم شکست اسکله ای را که مانده بود

از پیش پای قافله ی سینه سرخ ها

برداشت آخرین تله ای را که مانده بود

دل های پرخروش و جرس جوش و ناله نوش

هی می زدند قافله ای را که مانده بود

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم

ماه را شرمنده از آن طلعت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گلهای من

 جستجو در بین این گلها گل زهراکنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت، کاش

 خصم بگذارد بمانم سایبان پیدا کنم

گر به خون قانون آزادی نوشتی در جهان

 من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است

 زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل

 می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم باخاک یکسان کاخ استبداد را

 تادهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تاکنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان

من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند اعدا که ای عزیز فاطمه

در کنار پیکر صدپاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سرو نی پیرهن

 داد خواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت انسانی چومن نومید از هر در شوم

 روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


این هرم تشنگی است به ما لطمه می زند

یا اینکه داغ کرببلا لطمه می زند

از هر طرف به سمت حرم حمله ور شدند

گفتم کجاست عمه ؟...بیا...!لطمه می زند

در یک به هم نشستن این پلک ها ببین

آتش به خیمه های عزا لطمه می زند

سنگی که بر جبین شما رد خون نشاند

به انعکاس آیینه ها لطمه می زند

آن مرد نانجیب چرا نعره می کشد

دارد میان خیمه که را لطمه می زند؟

این گونه ای که کوفه پی قتل و غارت است

انگشتری به دست شما لطمه می زند

آتش گرفته  مو و سر و معجری که بود...!

داغ این همه به آل عبا لطمه می زند

با دستهای پهن خودش مرد بی حیا

به صورت ظریف که تا لطمه می زند؛...

زینب چو یک عقاب فرا می رسد و بعد

شلاق ها به عمۀ ما لطمه می زند

هی می خورد زمین و سپس گریه می کند

خاری که رفته است به پا لطمه می زند

از رد خون و خاک بفهمید داغ را

یعنی که گوشواره به ما لطمه می زند

به کودکی که داغ پدر دیده است او

اندوه سخت حزن و بکا لطمه می زند

لبها ترک ترک شده از تشنگی طف

تا بشنود مصوت آ... لطمه می زند

یک دشت بی کفن شده اینجا مقابلم

در قتلگاه سیدنا لطمه می زند

مادر که هست طفل ولی نیست بعد ازاین

گهواره سوخته است کجا؟ لطمه می زند

می ترسد از مواجهه با تازیانه ها

آن کودک سه ساله چرا لطمه می زند؟

گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود

زینب میان خون خدا لطمه می زند

از ظهر تا غروب همان روز خون نگار

حتی نسیم دشت بلا لطمه می زند

حالا سکوت شب شده و کاروان درد

با داغ خود بدون صدا لطمه می زند

شروه کنان به سمت زمین می وزد غمت

نی در مقام شور و نوا لطمه می زند

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


ای پاره پاره پیکر قرآن! سرت کجاست؟

آه! ای سر بریده! بگو پیکرت کجاست

فریاد «وا عطش عطشا» رفته تا کجا

سقّای کودکان تو، آب‌آورت کجاست؟

ای ماه من! که ماه تمامیّ عالمی

ماه بلند‌قامت تو، اکبرت کجاست؟

بی‌نغمه مانده بر سر گهواره اش، رباب

شش‌ماهه ی نشسته به خون، اصغرت کجاست؟

ای خواب‌گاه و بسترت آغوش فاطمه!

عالم فدای بی‌کسی‌ات! مادرت کجاست؟

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


ای که به خشکی لبات

دریا توسل می کنه

موندم چه جوری داغتو

دنیا تحمل می کنه

 

سروی که تنها شاهد

این برگ ریزونه منم

کوهی که می خواد پاشه و

دیگه نمیتونه منم

 

گرم طوافن تا غروب

سرنیزه ها دور سرت

وقت نمازِ تیرها

سجاده میشه پیکرت

 

این موج که روی تنت

باگریه می ریزه منم

زخمات لب وا می کنه

هر بار بوسه می زنم

 

تو کشته اشکی و من

یک چشمه بارونم برات

دیدم که گریه می کنه

گرگ بیابونم برات

 

دیده میون موج خون

دریای احساسم تورو

ای آشناتر از همه

حق میدی نشناسم تورو؟

 

زخمت بهم میگه بمون

چشمت بهم میگه برو

سنگم بیاد از آسمون

تنها نمی ذارم تورو

 

با آه شونه می کنم

زلف پریشون تورو

با اشک روشن می کنم

شام غریبون تورو

شام غریبان

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


در مغربی که طبل اسارت دمیده شد

کار حرم دگر به جسارت کشیده شد

مشعل به دستها به حرم حمله ور شدند

ناگه تمام آل عبا دربدر شدند

چون حال آسمان و زمین گشت بی قرار

حکم امام آمد ، علیکُّنَّ بالفرار

با اهل بیت فاطمه مانند بنده ها

رفتار کرد دشمن بی دین به خنده ها

فحش از دهانشان نمی افتاد لحظه ای

سَبّ از زبانشان نمی افتاد لحظه ای

آری صدای هلهله و سوت و قهقهه

پیچید تا کرانۀ صحرای علقمه

یک بی حیا چنانکه امیرش اشاره کرد

مو می کشید و مقنعه را پاره پاره کرد

اما به جان فاطمه دفع خطر رسید

در زیر مقنعه به حجابی دگر رسید

آن خانواده ای که نگهدار عصمت است

در هر شرایطی بخدا اهل غیرت است

غارت زده ولی نخِ معجر نمی دهد

اهل عفاف روسری از سر نمی دهد

بانوی صبر نعرۀ مردانه می کشید

هرجا که تازیانه و سیلی است می رسید

دخت علی مقاوم و پر صبر و مرد بود

دستی به سر و دست دگر تا خدا گشود

یا رب کجاست میر و علمدار این سپاه

عباس من کجاست که خیمه است بی پناه

ناگاه در غروب پر از داغ کربلا

شد وقت خود نمایی سرها به نیزه ها

سرنیزه ای که بود به بال و پر حسین

بالا گرفته تازه ، بریده سر حسین

یک نیزه دار پشت حرم در پی چه بود

گویا که در تَفَحصِ قنداق بچه بود

تصویر دیگری که بسی شرم آور است

رجّاله ای که در پی خلخال و زیور است

دزدان گوشواره خجالت نمی کشند

این مشک و گاهواره به غارت چه می بَرَند

یک صحنه از امام زمان ، لب فرو ببند

بیمار را نداد امان ، لب فرو ببند

بگذار کُنه روضه بگویم از آنچه بود

سجاد را کشید و سجاده را ربود

طفلی میان حلقۀ آتش فرار کرد

اَمَّن یُجیب عمۀ سادات کار کرد

ایکاش طفل گمشده زَهره تَرَک نبود

انگار غیر ترس برایش کمک نبود

غارت گران هنوز کفایت نمی کنند

نعش حسین را که رعایت نمی کنند

برقی به ساربان زد و در قتلگه دوید

انگشت را بخاطر انگشتری برید

شام غریبان

حضرت سکینه(س)-عصر عاشورا-شام غریبان


نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم

تو را به بوی آشنای مادرت شناختم

تو را نه از صدای دلنشین روز های قبل

که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم

تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را

میان پاره پاره های دفترت شناختم

قیام در قعود را، رکوع در سجود را

من از نماز لحظه های آخرت شناختم

غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را

به روی نیزه، از سر منورت شناختم

شکست عهد کوفه... این گناه بی شمار را

به زخم های بی شمار پیکرت شناختم

تو را به حس بی بدیل خواهر و برادری

به چشم های بی قرار خواهرت شناختم

اگرچه روی نیزه ای ولی نگاه کن مرا

نگاه کن...منم...سکینه... دخترت...شناختی؟