اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی
اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)


لشکر کوفه به میدان دو برادر می دید

کربلا بار دگر عرصه ی محشر می دید

وقت تکبیر شد و گفت که ما شاالله

پسر فاطمه رزم دو دلاور می دید

بین میدان بلا رزم نمایان کردند

رزمشان کاش که می شد خود مادر می دید

عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند

بدنی داشت به خود زخم مکرر می دید

بی هوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت

حنجری داشت به خود تیغه ی خنجر می دید

کاکل هر دو به دستان حرامی ها بود

دو بدن داشت به خود زخم برابر می دید

چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین

بار دیگر دو بدن پاره و بی سر می دید

خونجگر بین حرم مادرشان بی تاب است

شد دلش قرص که هم پای غم ارباب است


طفلان زینب حضرت(س)

طفلان زینب حضرت(س)

********

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند

علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند

این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم

محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها

ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند به پایت سرها

آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری

مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی

خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی

شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا

غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام

عجین به داغ نوشتند داستان مرا

چه رورگار غریبی که باز در صدد است

بگیرد از من دلخون برادران مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت

اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا

برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش

کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا

ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را

به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من

توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم

خمیده تر نکند قامت کمان مرا

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون

مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود

خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

بلا عظیم تر و من صبورتر شده  ام

چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

ما غنچه های نورس گلزار زینبیم

ما تحفه های او به تو دلدار زینبیم

گل هدیه می کنند به هم ، عاشقان پاک

ما هم دو گل ز پهنه ی گلزار زینبیم

ما حاصل نماز شب آن مطهره

ما هر دو نور دیده ی بیدار زینبیم

ما پای روضه های پر اشکش نشسته ایم

دل سوخته ز آه شرربار زینبیم

شیر محبت تو از او نوش کرده ایم

پرورده  با ولایت تو یار زینبیم

ابناء زینبیم و ز سینه زنان تو

ما بانیان هیئت انصار زینبیم

تیغ برنده ایم و به قلب عدو زنیم

سرباز کوچکیم و دو سردار زینبیم

شمس الضحای مصحف ام المصائبیم

مهتاب عشق ، شمع شب تار زینبیم

دشمن چه باک ، نیزه و شمشیرمان زند

ما شاهدان جلوه ی ایثار زینبیم

امروز اگر به لجه ی خون دست و پا زنیم

فردا به نیزه شاهد بازار زینبیم

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

زینبم ، عقل ، پریشان من است

عشق ، سر گشته و حیران من است

رو کنم برگه ی دیگر در عشق

وقت جانبازی طفلان من است

روز عشق است کنون این دو غزل

بهترین گفته ی دیوان من است

دو غزاله به منای تو حسین

در ره عشق تو قربان من است

دو ثمر یا دو پسر یا دو قمر

شاهد یکدلی جان من است

یکدلم با تو که داغ دو گلت

مانده بر این دل سوزان من است

این دو گل را به تو من هدیه کنم

این دو گل کل گلستان من است

خون گرمی که به راه تو دهند

خنکی دل عطشان من است

گفته ام با پسرانم هر شب

که حسین ، اول و پایان من است

داده ام در س بر آنان توحید

که حسین مذهب و ایمان من است

شیرشان دادم و می گرییدم

که بدانید حسین جان من است

درس تفسیر بر آنان دادم

که حسین معنی قرآن من است

دو غلامند نه خواهرزاده

این همان درس دبستان من است

اذن قربان شدن طفلانم

خواهش این دل سوزان من است

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

در حرم ماندم که مهمانم شوی

تحفه آوردم سلیمانم شوی

گسترم از چادر خود سفره ای

تا میان خیمه مهمانم شوی

عشق آموز محبت زینبم

هدیه ای دارم که حیرانم شوند

غربت بی انتهایی وای اگر

شعله بخش قلب سوزانم شوی

دوست دارم بهره مند عطر گل

از شقایق های بستانم شوی

گلشنی پروردم از اشکم ، خوشم

مالک کل گلستانم شوی

دوست دارم در حریم میکده

ساقی بزم دو طفلانم شوی

دوست دارم با قبول تحفه ام

مایه ی تصدیق ایمانم شوی

رخصت میدان به طفلانم بده

قبل از آنکه قاتل جانم شوی

دوست دارم شاهد جانبازی

این دو سردار رجز خوانم شوی

در نبردی نابرابر ، خیره بر

این دو رعنا مرد میدانم شوی

مصحف صبرم ز حق دارم طلب

قاری آیات قرآنم شوی

دوست دارم بر فراز نیزه هم

مقتدای این دو جانانم شوی

حق نخواهد هم نگاه این دو گل

ناظر موی پریشانم شوی

معجر من پرچم عشق خداست

حنجر زینب حریف دشنه هاست

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

الا اى آسمان عشق بنگر اختر خود را

بلا گردان اصغر کن دو طفل خواهر خود را

بیا و بر مگردان این کفن پوشان زینب را

که نزد فاطمه بالا بگیرد او سر خود را

تو هر جا رفتى و زینب کنارت بود و ما بودیم

ب دنبالت بِبَر بر نى سر دو یاور خود را

بدان غیرت ز حیدر ، رزم از عباس تو داریم

نظر کن رزم شاگردان میر لشگر خود را

ز نسل جعفریم و دستِ بسته روزى ما نیست

بده اذنى که نگشائیم این بال و پر خود را

وفاى مادر ما بعد از این بهتر عیان گردد

تو هرگز نشنوى آه و فغان خواهر خود را

تو میدانى که سیلى خوردن مادر چه بد دردى است

چسان ما بنگریم آزرده روى مادر خود را ؟

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

آخر خودت بگو چقدر ربنا کنم؟

باچشمهای خیس خدا یا خدا کنم؟

وقتی که بی کسی به سراغ تو آمده

در خیمه ام نشینم و دائم دعا کنم

درد غریبی تو به جانم شرر زده

این درد را بگو که چگونه دوا کنم؟

پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام

وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم

خواهر بلاکش غم و درد برادر است

باید برای تو سپر دست و پا کنم

امروز اگر برای تو از این دو نگذرم

فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!

شاگرد مادرم که برای امام سوخت

وقتش رسیده است به او اقتدا کنم..

روح و روان من جگرم را قبول کن

لطفی نما دو تاج سرم را قبول کن..

سربازهای خواهرت آماده اند اخا

بنگر چگونه پای تو افتاده اند اخا

هرچند کوچکند ولی مرد جنگی اند

هرچند کوچک اند علی زاده اند اخا

در اضطراب رد شدن از جانب تواند

از دیشب است که سر سجاده اند اخا..

از من اسیر عشق شدن ارث برده اند

هستند چون اسیر تو آزاده اند اخا..

وسع کم مرا به بزرگی خود ببخش

این دو برای پیشکشی مانده اند اخا

دیگر نگو دو خوشه انگور زینب اند

دیگر رسیده اند دگر باده اند اخا

ایراد سن و سال نگیر از دو غنچه ام

وقتی قسم به فاطمه ات داده اند اخا

رحمی نما به سوز دل و گریه هایشان

دار و ندار من پدری کن برایشان..

دارند میروند تو حسرت نکش فقط

جانم فدات بار مصیبت نکش فقط

نذر من است پای تو ارباترین شوند

از نیزه دار و حرمله منت نکش فقط

حلا که دین من به تو قدری ادا شده..

حرفی وسط ز عمق جنایت نکش فقط

آرام باش بر سر بالینشان حسین

تو پای از رکاب به سرعت نکش فقط

من راضیم در شاخه گلم را نیاوری

باکام تشنه اینهمه زحمت نکش فقط

درخیمه مانده ام که نبینی غم مرا

آقای خوب من تو خجالت نکش فقط

مردی نمانده غصه نخور زینبت که هست

جانم فدات ناله غربت نکش فقط

مویم سفید شد به تماشای عشق تو

من مادر شهید شدم پای عشق تو..

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س(

***********

صف کشیده می رسد آن حیدر زهرا نشان

تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان

در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان

در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان

وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش

تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید

قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید

از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید

رشته ی هرچه محبت بود از طفلان برید

کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش

گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر

حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر

حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر

عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر

این غریب کربلا و هدیه های خواهرش

خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان

وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان

من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان

کرد از جام شهادت واله و مدهوششان

آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش

گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید

تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید

از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید

من زنم اما شما باید علمداری کنید

جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش

هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود

هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود

لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود

خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود

دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش

مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت

بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت

هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت

تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت

دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش

به سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او

چون همای پر شکسته خون چکد از بال و

تا که دید آن انکسار چهره و احوال او

از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او

این اصول عاشقی آموخته از مادرش

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س(

********

هر چه از روز واقعه می رفت

دل عاشق به شور می افتاد

داشت کم کم غروب می آمد

داشت از عشق دور می افتاد

 

یک به یک جمع عاشقان را دید

که چـگونه پی لقــا رفتنـد

مثـل پروانـه ها، پرسـتوها

بهر دیــدار با خـــدا رفتند

 

با خودش زیر لب سخن می گفت:

خیمه ها خالی از دلاورهاست

نوبتـی هـم اگر حســـاب کند

نوبت انقــلاب خواهــرهـاست

 

در یـم عاشــقی شنــاور شد

دل خــود را به مـوج دریــــا زد

هر چه از عشق می رسد نیکوست

رفت مجنــون و رو به لیـلا زد

 

به کمر بست جوشـن خود را

مثل مـادر حماسـه بر پا کرد

رفت و استـاد در برابر شاه

با فغـان اســتغاثه بر پـا کرد؛

 

ای سلیمان به درگه کرمت

ســینـه ای پــر ز آه آوردم

گرچه مورم، به پیشگاه شما

بر ســر دوش، کــاه آوردم

 

ای که بر دیگـران نظــر داری

خاطرت هست خواهری داری؟

خاطرت هست کنج این خیمه

وارث آه مـــــادری داری ؟

 

پیش این چشم های خیره به ما

دوست دارم که رو سفید شوم

بنت و اُخـت شـهیدم و حالا

پیـش تو مــادر شـهید شوم

 

زِینِ أب هستم و جگر دارم

تا سـر جـان تو را هوا دارم

عاشقی را تمام خواهم کرد

جای یک تیغ، من دو تا دارم

 

این دو تا پیش کش که می بینی

هدیـه ی من بــه انقـلاب تـوأند

جای جــامه به تن کفـن کردند

تـا بـدانی در التهـــاب توأند

 

بهـر زینب اگـر پسر هستند

هر دو تا بهر تو سپر هستند

هر دو شاگرد درس عباسند

اهل رزمیدن و خطر هستند

 

لب خود تر کن و تماشا کن

رزم این بچـه شیــرهـایم را

پیششان یا علی بگو و ببین

غیــرت ایـن دلیـرهـایم را

 

دست رد کم بزن به سینۀ من

کاسه ی صبر من سرآمده است

رمز فتح دل تو دست من است

نوبت ذکر مـادر آمـده است...

 

دست رد می زنی به سینۀ من؟

سینه و میخ در که یادت هست!

قصد داری که بگذری از من؟

سیلی در گذر که یادت هست!

 

روضه خواند و گرفت حاجت خویش

وه که ایـن زن چـه بـاوری دارد

همه گفتند خوش به حال حسین!

چه وفـــادار خـواهـری دارد

 

...با همان اسم رمز یا زهرا

سوی جبهه شتاب می کردند

در دل بی قــرار مادرشــان

گوئیــا قنـد آب می کــردند

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

شکوهِ عاطفه را بینِ معجرش می برد

دعایِ قافله ای در پیِ سرش می برد

به سمتِ قبله گرفته قنوتی از حاجت

در آرزویِ اجابت به مَحضَرش می برد

غزل غزل و تَصَدَّق عَلَیَّ می خواند و

به شوقِ آتش و پروانگی پرش می برد

در اوجِ مادریش هاجری دو اسماعیل

برایِ فِدیه شدن پایِ دلبرش می برد

دو ماه پارۀ خیمه، دو تا جگر گوشه

به پای بوسیِ آقا و سرورش می برد

اگر خدای نکرده گره به کار افتاد

گره به رو سریش حرزِ مادرش می برد

کمی تسلی خاطر به رسمِ همدردی

برایِ داغِ جگر سوزِ اکبرش می برد

صدایِ مُلتَمِسَش بسکه بُغض و لرزش داشت

توانِ گفتنِ نه، از برادرش می برد

نخواست شاهدِ شرمِ برادرش باشد

میانِ خیمه به زانویِ غم سرش می برد

کشید چادرِ خود را به صورت و در دل

به آه، حسرتِ سروِ صنوبرش می برد

ندید اینکه چگونه حسین قرآنِ

ورق ورق شده از چنگِ لشکرش می برد

میانِ هلهله ها تا شعاعِ چندین متر

هر آنچه ریخت از آن دو کبوترش می برد

ندید با چه دلی یک تنه به دارُالحَرب

به رویِ دست دو تا یاسِ پرپرش می برد

ندوخت چَشم به چَشمِ حسین تا وقتی

نگاهش از سرِ نِی جان ز پیکرش می برد

چقدر صبر و تحمل، چه عزتِ نفسی

که داغِ قافله بر قلبِ مضطرش می برد

و از صلابتِ او نیزه دار لَج می کرد

سرِ محمد و عون از برابرش می برد

طفلان حضرت زینب(س)

طفلان حضرت زینب(س)

*********

بعد از علی اکبر عوض شد کربلایت

حتی عوض شد ناله هایت گریه هایت

غیر از زمانی که رقیه پیشت آمد

کمتر شنید اهل حرم حتی صدایت

دیدی سکوت تو حرم را زیر و رو کرد

دایی مگر مُردند خواهر زاده هایت

اصلا خدا ما را برایت آفریده

تا که کند ما را فدایت خاک پایت

مادر درون خیمۀ خود بغض کرده

می ترسد اینکه رد کنی ما را ، فدایت

زهرا به استقبال ما می آید امروز

به شرط اینکه پشت ما باشد دعایت

وقتی بنا باشد اسیر شمر باشیم

بهتر همان که جان دهیم اینجا برایت

حج تو با قربانی ما عاشقانه است

ما را پذیرا باش مولا در منایت

دایی حسین انگار دیگر مهلتی نیست

دیدار بعدی روی نیزه در هوایت