اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی
اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


به خدا هیچ کسی مثل تو اکبر نشده

پسرم هیچ کسی مثل تو بی پر نشده

رفتنت ولوله ای در حرم انداخته است

عمه ات هیچ کجا اینهمه مضطر نشده

اربا اربا شده ای سرو صنوبر ، به خدا

بدن هیچ کسی مثل تو پرپر نشده

بعد تو خاک دو عالم به سر این دنیا

پسرم دیده ی من غیر غمت تر نشده

خیزو یک جنگ نمایان دگر کن پسرم

تا پدر دست خوش خنده ی لشگر نشده

غیرت هاشمیت را به همه ثابت کن

تاکه دست احدی راهی معجر نشده

تکه های بدنت را که در اینجا پخش است

پیش هم چیدمو افسوس که پیکر نشده

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


قصد دارد بدود تاب و توانش رفته

پیرمردی که غریبانه جوانش رفته

هرچه میخواست که با پا برود باز نشد

عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته

وقت پیری همه امید پدرها پسراست

تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..

فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست

دیر راهی شود از دست زمانش رفته

از سر ماذنه افتاد موذن برخاک

تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته

باچه ضجری به سر نعش علی می آید

باچه حالی که توان بهر بیانش رفته

آمد و دید پیمبر به زمین افتاده

آمد و دید که حیدر ضربانش رفته

هرچه میدید علی بود علی بود علی

بدنش بیشتر از حد مکانش رفته

آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند

که توان از بدن نیزه زنانش رفته

تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند

هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفته

عصمت الله به بالای سر شاه آمده

دید در بین کف و هلهله جانش رفته..

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد

کار بسیار جوانان بنی هاشم شد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


ز جا خیز ای گل لیلا امیدم بیشتر گردد

بگو بابا که نیرویی به زانو باز بر گردد

جوابم را نمیگویی نگو  اما نگاهم کن

که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد

به پای لاله ی سرخم ، من آب از دیده پاشیدم

ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد

شده با خنده ها تواَم ، صدای گریه ی زینب

اگر آید ابالفضلم ، عدو آرام تر گردد

عبایم از بدن پُر شد ، ز که گیرم مدد یا رب

که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد

به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم

اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را

به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز

برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را

دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟

به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را

سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است

بست با نیزه به رویش ره این صحرا را

پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد

باز دیدم وسط آتش در، زهرا را

خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من

به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را

تو تجلای غم پنج تنی ای ولدی

که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را..

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


چقدر پشت سرت نغمه ی یا رب کردم

روز ها را به تماشای قدت شب کردم

به قد و قامت و قد قامت زیبات قسم

عدّه ای را به اذان تو مقرّب کردم

هر زمانی که سوار آمدی از راه علی

من تماشای نبی بر روی مرکب کردم

از لبت آتش هجران به زبانم افتاد

دور تر می شدی آنقدر که من تب کردم

حرم از طرز وداع تو اسارت فهمید

گریه ها بود که بر غربت زینب کردم

هرچه  کردم دگر انگار پیمبر نشدی

در عبا جسم تو را هر چه مرتب کردم

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند

پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکل های هر پ‍یری جوانش می شود

آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت

بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا

احترام ربنایش را زمین انداختند

این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است

تکۀ آیینه هایش را زمین انداختند

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت

با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و

پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند

چند قسمت از تنش را چند جا انداختند

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


ای جوان غرق در خونم علی

خیز و بنگر روی گلگونم علی

ازچه خاموشی دگر حرفی بزن

با من خونین جگر حرفی بزن

مصحف عمرت چو بی شیرازه شد

داغ پیغمبر برایم تازه شد

تاکه دیدم غرق خون رخسار تو

یاد بابا کردم از دیدار تو

ای گل از اشکم گلاب آورده ام

خیز ای لب تشنه آب آورده ام

تنگ شد از ماتم تو سینه ام

پیش چشمانم شکست آئینه ام

دیگر از جان و جهان سیرم علی

در کنار تو زمینگیرم علی

آتش داغت کبابم کرده است

ماتمت خانه خرابم کرده است

نور چشمانم چرا خامش شدی

بعد بیداری بخوابِ خوش شدی

قاتلت بر گریه ام خنده کند

خنده را داغ تو شرمنده کند

گوش کن بابا صدائی میرسد

بانگ گرم وا اخائی میرسد

این صدای عمۀ تو زینب است

جان او از ماتم ما برلب است

زینب آمد تا مرا یاری دهد

با دلی بشکسته دلداری دهد

او بود آئینه دار فاطمه

او بود سنگ صبور ما همه

اکبرم سوگند برچشم ترم

او بود هم خواهر و هم مادرم

ای «وفائی »سوخت از شعرت دلم

کی به روز حشر از تو غافلم

حضرت علی اکبر(ع)

علی اکبر(ع)-شهادت


ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد

می روی پای تو اشک پدرت می ریزد

می روی و دل بابا به تپش می افتد

دل شیدایی من پشت سرت می ریزد

رحم کن بر پدر محتضرت می میرد

آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد

پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد

جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد

تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند

خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد

به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد

خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد

وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین

گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد

چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند

آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد

صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر

دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد

جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده

بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد

خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم

پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد

تکه تکه به عبا می برمت اما حیف

به تکانی بدن مختصرت می ریزد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


این باده بی شک سوی ساغر بر نمی گردد

زینب به لیلا گفت : دیگر بر نمی گردد

کودک نگاهش را به بابا دوخت با حسرت

پرسید : یا مولا ، برادر بر نمی گردد  ؟

با چشم های خسته اش بابا به کودک گفت :

اصغر ، بزرگی کن که اکبر بر نمی گردد

با طعنه اهل کوفه می گفتند : بی تردید

سالم از این میدان پیمبر بر نمی گردد  !

این رسم مردان خداوند است در میدان

برگشت اگر تن ، بی گمان سر بر نمی گردد

پیداست اسماعیل ِ  این میدان زمینی نیست

قربانی است و سوی هاجر بر نمی گردد

وقتی پسر پهلو شکسته مانده در میدان

یعنی پسر پهلوی مادر بر نمی گردد

آری جوان اهل رجز خوانی ست ، بی باک است

آری جوان از ترس خنجر بر نمی گردد

از لحن تکبیرش مشخص می شود این شیر

از گفتن الله ُ اکبر بر نمی گردد

لیلا ! علی تا روز آخر در رکابت بود

لیلا ! جوانت روز آخر بر نمی گردد 

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


این همهمه به لشگر کفار آمده

بر جنگ کوفه احمد مختار آمده

انگار این جمالِ جمیل پیمبر است

یا حیدر است اینکه به پیکار آمده

تا نام خویش را به رجز گفت با سپاه

در جبهه پیک خوش خبر انگار آمده

نامش علی است ، پس به قتالش همه به پیش

غافل از اینکه حیدر کرار آمده

دوری زد به لشگر کفار حمله بُرد

چه نعش ها که روی هم انبار آمده

دیدند که حریف قتالش نمی شوند

گفتند وقت حیلة پیکار آمده

در این قتال حیلة کوفی محاصره است

بد فتنه ای ز دشمن قدار آمده

یوسف کُشان دوباره چرا چاه می کَنَند

انگار جنس تازه به بازار آمده

دیگر نشد شجاعت خود را نشان دهد

از بس در این مقاتله کفتار آمده

آمیخته زره به تن پاره پاره اش

چندین سنان و نیزه به یک کار آمده

حالا صدای اکبر لیلا رسد بگوش

بابا بیا که لحظة دیدار آمده

این نعش قطعه قطعه که ببینی جوان تست

با من پیمبر است به گفتار آمده

کام مرا به جام بهشتی کند خنک

وقت وصال حضرت دادار آمده

صورت نمانده تا که پدر بوسه ای زند

اینجا صدای خندة حضار آمده

بِین صدای هلهله ها ناله ای رسید

این زینب است لطمه به رخسار آمده

((قُم یا اخی)) که در خطر افتاده جان تو

عباس با دو دیدۀ خونبار آمده

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


شکر خدا زره زتنت در نیامده

با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده

میخواستم که باز ببوسم لبت ولی

دیدم که تیر از دهنت در نیامده

یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا

حتی ز عهده کفنت در نیامده

دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم

این چند نیزه از بدنت در نیامده

با یک فزع محاسن بابا خضاب شد

حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده

برخیز جانم آمده از گریه برلبم

مدیون گیسوی پریشان زینبم

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است

دیدنت این‌بار دل را خانه‌ی غم کرده است

ای جوان! گفتم عصای دست پیری‌ام شوی

داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است

پای خود را می‌کشی بر خاک اسماعیل من

تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است

عده‌ای شمشیر... بعضی تیر... نیزه... دشنه... سنگ...

هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است

آن‌قَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخم‌ها

راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است

زخم‌هایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف

بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است

تاب آوردم که بی‌تاب از عطش رفتی ولی

طاقتم را خنده‌ی بی‌جان تو کم کرده است

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


می روی و می بری همراه خود جان مرا

صبـــر کن بابا ببیـن حــال پریشــان مرا

در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست

می بری بـا خود دل خیمـه نشـینان مرا

ای عصای پیری ام، داری هلالم می کنی

بعد تو دشـمن ببینـد حــال حیــران مرا

قبل رفتن اندکی پیش دو چشمم راه رو

پر کن از قد رســایت قاب چشــمان مرا

در جواب تشنگی شد عایدم شرمندگی

گر چـه دیدی با زبانت کام عطشــان مرا

از فرس افتاده، سوی تو خودم را می کشم

آه بـابـا جــان ، ببیـن زانـوی لـرزان مرا

سوره های پیکرت پاشیده از هم وای من

پخش صحــرا کرده اند آیــات قـرآن مرا

عده ای کل می کشند وعده ای کف می زنند

تــا شنیـده دشمنت آوای افغـــان مرا

تا صدایش می کنم یک دشت پاسخ می رسد

زینبـم ، بنگـر علـی هـای فــراوان مرا

خون او را در تمام دشت جـــاری کرده اند

کربــلا را بــا تنـش آئیـنه کــاری کرده اند

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


از بین موج خون گهرم را بیاورید

جان ز جان عزیزترم را بیاورید

طوفان غم به جان و دلم موج میزند

آرام جان شعله ورم را بیاورید

شمعم که سوخته از پا نشسته ام

پروانه شکسته پرم را بیاورید

چون آفتاب سُرخ پر از شعله ام هنوز

ای هاشمی رُخان،قمرم را بیاورید

ما با همیم همسفر از فرش تا به عرش

از بین راه همسفرم را بیاورید

تا بنگرید جلوه ایثار و عشق را

آئینه شکسته سرم را بیاورید

از بس که تیر و نیزه به برگ و برم زدند

افتاده بر زمین، ثمرم را بیاورید

دیدم که قطعه قطعه شده پاره دلم

از روی خاک ها جگرم را بیاورید

یعقوبم و ز دیده من نور رفته است

تا خیمه یوسفم،پسرم را بیاورید

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است

یا نسیم موی اکبر در هوا پیچیده است

چرخش شمشیر او سر می دواند مرگ را

بین دشمن ذوالفقار مرتضی پیچیده است

بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند

بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است

از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است

یا که بر هر نیزه قرآنی جدا پیچیده است

اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش

در قنوت نیزه ها چون ربنا پیچیده است

قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر

قسمتی از پیکرش را در عبا پیچیده است

هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده

بس که ابعاد غم این ماجرا پیچیده است