اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی
اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

*********

گر کنند آویزه ی دارم حسین

کی ز عشقت دست بردارم حسین

دست از دامان پر عشقت دمی

برندارم گرچه بر دارم حسین

جرم من تنها همین باشد شها

شور عشقت را گرفتارم حسین

هر چه سنگ آید ز بام کوفیان

من به جان و دل خریدارم حسین

دیدن روی تو ای وجه خدا

آرزوی این دل زارم حسین

هر طرف را بنگرم بینم تو را

بسکه من مشتاق دیدارم حسین

همچو بابای غریبت مرتضی

من هم از این کوفه بیزارم حسین

کوفیان سنگ از جفایم می زنند

بر گناهی که تو را یارم حسین

خون ز قلبم می رود ، عشقت ولی

کی رود از قلب خونبارم حسین

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

*********

شکسته پر شده آقا دگر کبوتر تو

به غیر سایه ی غم نیست یاور تو

شب است  کوچه به کوچه غریب می گریم

که رفت آبروی من به پیش مادر تو

اگر که زنده بمانم ز شرم می میرم

بایستم به چه رویی  بگو  برابر تو

اگر خبر نرسد که نیا به کوفه حسین

خدا کند خبر من رسد به محضر تو

خدا کند که بیاید بلا فقط  سرمن

مباد کم بشود تارمویی از سرتو

برای تک تکتان نقشه ها به سر دارند

تمام کوفه مهیاست در برابر تو

ذخیره آنقدر آقا شده است نیزه و تیر

برای قامت عباس امیر لشگر تو

چه قدر ماذنه از نیزه ساخته دشمن

که بشنوند اذان علی اکبر تو

سه شعبه دایه شده تا که شیر نوشاند

سه جرعه از سه پر خود برای اصغر تو

مرا غلام صدا میزند چه غم , ای کاش

کسی کنیز نگوید دگر به دختر

کنار خانه خولی صداش می آمد

تنور کرده مهیا نهان کند سر تو

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

*********

روی تو را به چشم دل، از سر دار دیده ام

جانب مکه پر زند جان به لب رسیده ام

حرمت جان شکسته ام در دل خون نشسته ام

تا که به دست بسته ام نار غمت کشیده ام

دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم

هستی خود فروختم عشق تو را خریده ام

تن به فضا سپرده ام منّت تیغ برده ام

بلکه تو خنده ای کنی پای سر بریده ام

تا بزنم ززخم تن بوسه به خاک مقدمت

کوچه به کوچه می رود جسم به خون طپیده ام

از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم

من که زخاک کوچه ها بوی تو را شنیده ام

هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت

شود کنیز دخترت دختر داغدیده ام

از تو جدا نزیستم پیش رویت گریستم

من سر دار، نیستم نزد تو آرمیده ام

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

*********

زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد

نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد

همین که نام تو بردم شکست دندانم

سلام دادم و تنها همین گناهم شد

چه زود مردم کوفه عمارتم دادند

بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد

وفای امت کوفی نماز مغرب بود

عشا نیامده این قوم سد راهم شد

فریب مردم پیمان شکن نباید خورد

میا که بیعت نامردمان سپاهم شد

تمام شهر مرا از امان خود راندند

به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد

چه سخت غربت شب را به روز آوردم

زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد

به این امید که گودال، قسمتت نشود

به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد

سرم قناره قصابخانه ها را دید

گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد

سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود

و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد

زگوشوار و گلوبند حرفها دارند

و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد

از این اراذل و اوباش هر چه می آید

زمان هرزگی دشمن تباهم شد

قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین

که وقت غارت معجر دگر فراهم شد

ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد

که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

********

ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا٬ نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظار تو اِستاده بی حیا برگرد

یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سر طفلش به نیزه ها برگرد

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

*********

یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب ها

یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب ها

دلتنگِ چشمهایِ قشنگِ توأم حسین

بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیب ها

کمتر کسی دلش ز غمت شور می زند

در کوفه اندک اند شبیه حبیب ها

فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند

بالای منبر پدر تو ، خطیب ها

مثل علی محاسنم از خون خضاب شد

در کوفه شُهره ایم به شیب الخضیب ها

قتلم بهانه ای شده تا متحد شوند

گودال می کَنَند برایم رقیب ها

کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت

با سنگ می زنند مرا نانجیب ها

با کشتنم به تجربه هاشان اضافه شد

برگرد سویِ مکه امام غریب ها 

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

*********

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

********

کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین

کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم

عاری شرم و حیا گشته میا کوفه حسین

آنهمه وعده وعیدی که به ما میدادند

به روی آب بنا گشته میا کوفه حسین

بی کسی دربه دری با دو پسر نیمه ی شب

به خدا قسمت ما گشته میا کوفه حسین

نگران گلوی طفل توام چون اینجا

مملو از حرمله ها گشته میا کوفه حسین

گرگها منتظر یوسف زهرا هستند

فتنه ای سخت به پا گشته میا کوفه حسین

خواب دیدم دهم ماه محرم آقا

سرت از پشت جدا گشته میا کوفه حسین

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

*******

فدای نازنین مهمانِ کوفه

که شد رنجور و سرگردانِ کوفه

بمیرم آن سفیری را که می سوخت

زِ بیعتهای بی بنیانِ کوفه

دعا می کرد مولایش نیاید

دراین اوضاعِ بی سامانِ کوفه

دعا می کرد و می گفتا: اماما!

به یادم آمد آن دورانِ کوفه

أمیرالمؤمنین آمد به یادم

که رفت و رفت با او جانِ کوفه

دگر مَردی پس ازمولا نمانده

أمان از دستِ نامردانِ کوفه

منم تنهاترین تنها، به غربت

اسیرِ حیله و حیرانِ کوفه

تو گوئی: تا قیامت جانِ عالم

به دام افتاده در زندانِ کوفه

حسین! اینجا نیا، مسلِم فدایت

به خون آغشته شد، پیمانِ کوفه

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

********

جار و جنجالی عذاب آور به گوشم می رسد

نعره ی مستانه ی لشکر به گوشم می رسد

هر دقیقه کوفه از این رو به آن رو می شود

تا صدای سکّه های زر به گوشم می رسد

این جماعت کینه دارند از عمو جانم علی

ناسزاها از سر منبر به گوشم می رسد

از دو ماه پیش که مهمان کوفی ها شدم

ضربه های پُتک آهنگر به گوشم می رسد

تا که نزدیک دکان تیر سازی می شوم

خنده های حرمله بهتر به گوشم می رسد

چند عمود آهنین را هم سفارش داده اند

صحبت ضربه به روی سر به گوشم می رسد

روی مرکب هایشان بسیار خرجین چیده اند

حرف غارت کردن معجر به گوشم می رسد

تا جهاز نوعروسان بیشتر کامل شود

وعده ی آوردن زیور به گوش می رسد

من اگر چه نیستم در عصر عاشورا ولی

ناله ی جانسوز یک مادر به گوشم می رسد

قبل مقتل رفتنت انگشترت را دربیار

صحبت انگشت و انگشتر به گوشم می رسد

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

********

پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است

یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم منو اشک دو چشمان من است

اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

تا که خاکی نشده معجر زینب برگرد

که برای حرمت کوفه محیا شده است

کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است

وای هر کوچه پر از روضه ی زهرا شده است

خبرت امده و دست به کارند همه

شهر ازین شده بازار چه غوغا شده است

سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده

پای خاکستر و اتش همه جا وا شده است

شیرخواران پس از این خواب ندارند که با

تیر چون نیزه خود حرمله پیدا شده است

از همان روز که دیدند چه دارد با خود

حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است

من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم

که از امروز سر طفل تو دعوا شده است

گوشواره ،گل سر، چار قد و گهواره

رسم سوغاتی نامردم اینجا شده است

گرمی مجلس نامحرم بی پرواش

خنده بر بی کسی دختر نو پا شده است

هیزم آورده بریزد به تنورش خولی

در تنوری که به امید تو برپا شده است

آه برگرد که در بین حرامی هایش

سند سوختن دخترت امضا شده است

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

**********

گر کنند آویزه ی دارم حسین

کی ز عشقت دست بردارم حسین

دست از دامان پر عشقت دمی

برندارم گرچه بر دارم حسین

جرم من تنها همین باشد شها

شور عشقت را گرفتارم حسین

هر چه سنگ آید ز بام کوفیان

من به جان و دل خریدارم حسین

دیدن روی تو ای وجه خدا

آرزوی این دل زارم حسین

هر طرف را بنگرم بینم تو را

بسکه من مشتاق دیدارم حسین

همچو بابای غریبت مرتضی

من هم از این کوفه بیزارم حسین

کوفیان سنگ از جفایم می زنند

بر گناهی که تو را یارم حسین

خون ز قلبم می رود ، عشقت ولی

کی رود از قلب خونبارم حسین

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

*********

دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی

عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی

همان‌هایی که در این شهر گرداندند رو از من

فـراز بام‌هــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی

سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله

تنـم در کوچه‌هــا گردیـده گـرم راه‌پیمایـی

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم

نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی

رسیـده ضربه‌هــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم

بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی

از آن ترسم که چـون‌آیـی نبینم ماه رویت را

ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی

اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما

تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی

تمـام شب کنـار کوچه‌هـا تنهـا تو را دیدم

خـدا دانـد نکـردم لحظـه‌ای احساس تنهایی

بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر

که بهر کشتن یک تن کند شهری صف‌آرایی

سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم

کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

********

برگرد ای حبیب که کوفه است پر فریب

با یک تَشَر ز خصم گذارد تو را غریب

اینجا کسی به فکر تو و زینبِ تو نیست

گیسو شود سپید و محاسن شود خضیب

دیروز یکصدا همگی از تو دم زدند

امروز یک سراغ نگیرند از حبیب

راحت ز عهد و بیعت خود دست می کشند

گفتارشان عجیب و رفتارشان عجیب

تکذیب می کنند علی را به راحتی

با واژه های ناب وَ اَلفاظ دلفریب

بازار گرم نیزه فروشان دهد پیام

شش ماهه هم ، نمانَد از این وضع بی نصیب

زنهایشان سفارش سوغات می دهند

مردانشان به غارت خلخال بی رقیب

با دختران بگو که نبندند،زینتی

اینجا امان ، گمان نکند دختر نجیب

اینجا سخن ز حفظ حجاب و عفاف نیست

اطرافشان پر است ز چشمان نا نجیب

دعوت به جای سفره به گودال می کنند

حِس می کنم ز مقتل خود بوی عطر سیب

از روی بام دارالاماره دهم سلام

یاد تو یابن فاطمه از دل بَرَد شکیب

گفتم بیا به کوفه ، میا کوفه یا حسین

کُشته به دِشنه می شوی و تشنه عنقریب

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

*********

اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی

بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی

ای دلبر غریب مبادا که لحظه‌ای

بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی

این کوچه‌گردی عاقبتش درد سیلی است

باید به رنج فاطمه‌ام مبتلا کنی

سنگم اگر زنند دل از تو نمی‌کنم

تا که ز لطف گوشه‌ی چشمی به ما کنی

عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر

قربانی مِنای خودت را دعا کنی

اینجا که بار مرکب‌شان تیر و نیزه است

بهتر که فکر حنجر مه‌پاره‌ها کنی

برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست

با خنده‌های "حرمله و شمر" تا کنی

تا فرصت است زیور آلاله‌ها درآر

حاشا که دست دختر خود را رها کنی

ای کاش بهر دفن تن مُثله‌مُثله‌ات

جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی

خوب است از اضافی پیراهنی که هست

معجر برای دخترکان دست و پا کنی

آبی رسان برای لب شیرخواره ات

حالا که روی جانب کرب و بلا کنی

از روی نیزه هم به سر ما محل بده

دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!