اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی
اشعار مذهبی گلهای  فاطمه(س)

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-کوفه-تنور خولی

 

غم و درد و بلا کوچه به کوچه

تب و اشک و عزا کوچه به کوچه

میان کوفه گرداندند سر را

به روی نیزه ها کوچه به کوچه

***

خروش ناله در عرش است بر پا

قیامت می شود از اشک زهرا

سری را خولی آورده به کوفه

تنی مانده رها بر خاک صحرا

***

دلش بی تاب از آهی پر شرر سوخت

شبیه چشم هایی شعله ور سوخت

به پای حنجری آتش گرفته

تنور خولی آن شب تا سحر سوخت

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


یک سر خونین چه می بینم خدایا در تنور

آفتابی می کنم امشب تماشا در تنور

نوح من، با نوحه ی طوفان دلم را آب کن

رگ رگ از هر چشمه ی خون است دریا در تنور

کوثر عصمت بهشت ناله دارد یا مگر

فاطمه گمگشته ی خود کرده پیدا در تنور

مصحف عشق است رگ های بریده ای عجب!

خوش تلاوت می شود قرآنِ گویا در تنور

در بساط عیش، بزم ماتم است و جبرئیل

کرده بر پا محشری از وا حسینا در تنور

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


به تاخت می رود و از خزان خبر دارد

به تاخت می رود انگار بارِ سر دارد

گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است

و پای مرکب او را ببین که پر دارد

تمام شادی دنیاست در دلش انگار

میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد

مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ

تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد

دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد

کسی بیاید و درب از تنور بر دارد

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


آتش چقدر رنگ پریده ست در تنور

امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور

این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟

یا خون آفتاب چکیده ست در تنور؟!

این گل خروش کیست که یک ریز و بی امان

شیپور رستخیز دمیده ست در تنور؟

چون جسم پاره پاره ی در خون تپیده اش

فریاد او بریده بریده ست در تنور

از دودمان فتنه ی خاکستری، خسی

خورشید را به شعله کشیده ست در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه سوز

خورشیدِ سر بریده که دیده ست در تنور

دنبال طفل گمشده انگار بارها

با آن سر بریده دویده ست در تنور!

امشب چو گل شکفته ای از هم، مگر گلی

گلبوسه از لبان تو چیده ست در تنور؟

در بوسه های خواهر تو جان نهفته است

جانی که بر لب تو رسیده ست در تنور

آن شب که ماهتاب تو را می گریست زار

دیدم که رنگ شعله پریده ست در تنور

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


چه شبی می‌گذرد در دلِ پنهانِ تنور

سر خورشید شده گرمی دُکانِ تنور

این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد؟!

این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور؟!

دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود

امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور

با سرش صاحب این خانه به نانی برسد

کیسه‌ها دوخته و سکه شده نانِ تنور

چه بلایی سر نیزه به سرش آوردند؟!

که پناه از همه آورده به دامانِ تنور

سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس

نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور

شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او

که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور

تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کمِ اوست

بیش از این‌هاست در این فاجعه تاوانِ تنور

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


امان از بی حیایی که شرور است

همان نامرد که غرق غرور است

سرِ شه را میان کیسه می بُرد

همان که جلوه ی اللهُ نور است

سر شه این چنین و پیکر او

شکسته حرمت از سمّ ستور است

پی کسب رضای یک حرامی

کند تعجیل و گوید راه دور است

به کوفه دیر آمد خولی پست

بگفتا صبح هنگام ظهور است

به خانه رفت در تاریکی و دید

که تنها جای این سر در تنور است

به خاکستر نشست آقای خوبان

قیامت را بگو وقت ظهور است

در این هنگامه باید گفت یا رب!

که خالی جای بانویی صبور است

خدا را شکر زهرا زود آمد

که مادر بهر فرزندش غیور است

بگفتا: یا بُنَی، مادر فدایت!

پس از این قلب عالم بی سرور است

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی


ماجرا هر چه بود پایان یافت

هر کسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می آورد شویش

 

لحظه ها بی قرار و دلواپس

غصه هایش بدون حد می‌ شد

مرد او از سفر نیامده بود

شب هم از نیمه داشت رد می ‌شد

 

آسمان تار و تیره و خونبار

آه آن شب نبود معمولی

نیمه ی شب پرید زن از خواب

آمده بود از سفر خولی

 

گفت خولی بگو چه آوردی

که چنین غرق تاب و تب شده ام

چیست سوغات تو که اینگونه

دل پریشان و جان به لب شده ام

 

گفت هر چند تحفه ی خولی

زر و سیم و طلا و درهم نیست

ولی این بار گنجی آوردم

که نظیرش به هر دو عالم نیست

 

چیزی از ماجرا نمی دانست

چشمش اما اسیر شیون بود

متحیر شد و سراسیمه

دید آخر تنور روشن بود

 

رفت با واهمه به سمت تنور

به سر و سینه زد نشست و گریست

ناگهان دید صحنه ای خونبار

آه این سر، سر بریده ی کیست؟

 

به سر او مگر چه آمده است

شده این گونه غرق خون، پرپر

بر لبش آیه های قرآن است

می دهد عطر زمزم و کوثر

 

سر او را گرفت بر دامن

خاک و خون پاک کرد از رویش

گفت بیچاره مادرت، اما

ناگهان حس نمود پهلویش ـ

 

ـ بانویی قد خمیده، آشفته

که گرفته ست دست بر پهلو

ضجه که می زند همه عالم

روضه خوان می شود شبیه او *

 

گفت بانو تو کیستی که غمت

قاتل این دلِ پر از محن است

گفت من دختر پیمبرم و

این سر غرق خون، حسین من است

 

گفت: دیدم میانه ی گودال

غرق خون بود پیکرش ای وای

پیش چشمان زینبم می رفت

بر سر نیزه ها سرش ای وای

 

با دو چشم ترش روایت کرد

یک جهان درد و داغ و ماتم را

گفت از نیزه ها که بوسیدند

بوسه گاه نبی اکرم را

 

گفت از خیمه های آل الله

گفت از ماجرای غارت ها

گفت با چشم های خونبارش

از شروع همه مصیبت ها

 

آتشی که گرفت راه حرم

پیش از این در مدینه برپا شد

پشت در که شکست بازویم

پای دشمن به خیمه ها وا شد

 

اگر امروز روی دستانش

کُشتن شیرخواره ممکن شد

این سه شعبه ز جنس میخی بود

که سبب ساز قتل محسن شد

 

گفت غصه اگر چه بی پایان

ولی این قصه انتها دارد

می رسد وارثی به خونخواهی

خونِ مظلوم خونبها دارد

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-تنور خولی-کوفه


بر خـاک کـربـلاست اگـر پیـکـر حسین

امشب رسیـده است به کوفه سر حسین

ای آسمـان بنـال کـه از ظلـم کـوفیـان

خــاکستــر تنــور شـده بستـر حسین

سرخ است گر که خاک ز خـون گلـوی او

خـاکستـری شـده ست رخ انور حسین

امشب شب زیـارت و شــام عــزا بـود

بنشسته در محیـط غمش مــادر حسین

آهستـه تر بنـال دل مـن، کـه فـاطمـه

احیــا گـرفتــه است کنـار سـر حسین

خـون از لبـان اطهـــر او پــاک می کنــد

گلبـوسـه می زنـد بـه رخ اطهــرحسین

خوناب می کنـد به روی خـاک غم روان

اشکی که می چکد به روی حنجر حسین

در محفـل غمی کـه به پـا کـرده فـاطمـه

خالی ست جای خـواهر غمپـرور حسین

پرپرشده ست گـرچه «وفائی» وجـود او

شاداب مـانـده است گل بـاور حسین

تنور خولی ملعون

امام حسین (ع)-تنور خولی


صدای راز و نیازی ز طور می آید

نوای گریه ز جانی صبور می آید

سری به کنج تنور است و موسی عمران

برای دیدن او سوی طور می آید

فرشتگان همه نزدیک این سرند ولی

صدای گریه و زراری ز دور می آید

طنین بال ملائک رسد، مگر جبریل

به سوی آیۀ الله و نور می آید

قیامتی شده برپا از این همه اندوه

که بیم خاستن نفخ صور می آید

سر حسین به دامان مادرش زهراست

نوای واولدا از تنور می آید

دلی شکست ز پهلو شکسته ای کاین سان

صدای ریزش جام بلور می آید

برای عرض ارادت «وفائی» از ره دور

به آستان سلیمان چو مور می آید

تنور خولی ملعون

امام حسین(ع)-مناجات-تنور خولی


هر کس شهید تو نشد، اهل قبور شد

هر کس نمرد بهر تو، زنده به گور شد

خون تو خاک را به دو پیمانه مست کرد

بر خاک تا که ریخت، شراب طهور شد

باید که با "حسین" مزین شود فقط

اولاد شیعه تو اگر از ذکور شد!

ای چشم! اشک های تو وقف حسین باد

هر آدمی که اهل بکا شد، غیور شد

از دوستان من هرکس رفت کربلا

در ذهن من چه خاطره هایی مرور شد

گفتم به پیر اهل دلی: روضه ای بخوان

با اشک گفت "زینب" و آرام دور شد

زینب قرار بود که سر را بغل کند

آه از سعادتی که نصیب تنور شد

دفن شهدای کربلا

حضرت سجاد(ع)-دفن ابدان مطهر شهدای کربلا


صبری کنید این کشته ها را می شناسم

جاماندگان نینوا را می شناسم

من زادهء  زهرا علی بن الحسینم

هم زخمها را هم شفا را می شناسم

گرچه شناسایی کمی سخت است اما

من دو یتیم مجتبی را می شناسم

این پیکر مُثله که مانده روی خاک و

رفته سرش بر نیزه ها را می شناسم

از عمه جانم مانده اینجا یادگاری

طفلان اویند این دو تا را می شناسم

از علقمه بوی عمو جانم می آید

ای قوم بوی آشنا را می شناسم

من تک تک این تکه تکه ، جسم های

از هم جدا ، از سر جدا را می شناسم

یک پیرهن حتی نماند از یوسف اما

من یوسف کرببلا را می شناسم

دفنش بدون بوریا امکان ندارد

من پیکر خون خدا را می شناسم

بر جسم بابای غریبم یک نشانی است

بر سینۀ او جای پا را می شناسم

دفن شهدای کربلا

دفن شهدا

  

بنی اسد متحیّر، ستاده‌اید همه

چرا به بحر تفکر فتاده‌اید همه

برای دفن شهیدان کربلا، زن و مرد

ز خانه سر به بیابان نهاده‌اید همه

کسی نبود که رو سوی این دیار نهد

خـدا تمـام شما را جـزای خیر دهد  

دفن شهدای کربلا

نوحه دفن شهدا

 

ما برای دفن شاه کربلا آماده‌ایم

رو به سوی قتلگاه و علقمه بنهاده‌ایم

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

یک بدن صد پاره از شمشیر و تیر خنجر است

این گل دامان لیلا یا علی اکبر است

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

یک بدن بی‌دست و سر مانده کنار علقمه

مثل مادر اشک ریز و در عذایش فاطمه

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

سیزده ساله گلی افتاده در دریای خون

از حنای خون شده سر تا به پایش لاله‌گون

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

لاله‌ها پیداست اما غنچه پرپر کجاست

پیکر سرباز ششماهه علی‌اصغر کجاست

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

جسم یاران حسین ابن علی بر روی خاک

از دم شمشیر و خنجر قطعه قطعه چاک

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

از کنار علقمه آید صدای زمزمه

می‌چکد بر جسم ثارالله اشک فاطمه

یوسف زهرا حسین واحسینا واحسین

دفن شهدای کربلا

دفن ابدان مطهر شهدای کربلا

 

مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست

بهشت اهل ولا یا زمین کرب و بلاست

ورق ورق شده هفتاد و دو کتاب خدا

به هر ورق که زدم تیغ آیه ها پیداست

بنی اسد متحیر اِستاده اند همه

سکوت کرده ولی در سکوتشان غوغاست

نه سر بُوَد به تن کشتگان، نه تن سالم

نه ازغلام، نه مولا، نشان در آن صحراست

زکوفه اشک فشان یک سوار می آید

به نینوای وجودش نوای یا ابتاست

گشوده لب که الا ای موالیان حسین

مرا شناخت بر این لاله های باغ خداست

کنار هم بدن قطعه قطعه ی انصار

حبیب و مسلم و جون و بریر و عابس ماست

کنار علقمه افتاده پیکری بی دست

که چشم تشنه لبان از خجالتش دریاست

به اشک دیده بشویید زخم هایش را

که حافظ حرم و میر لشکر و سقاست

به قلب معرکه خون می دمد زگودالی

که در میانه ی آن جسم یوسف زهراست

به زیر خنجر و شمشیر و تیر و نیزه و سنگ

برهنه پیکر صد چاک سید الشهداست

میان این شهدا گشته قطعه قطعه تنی

که یاس سرخ حسین است و لاله ی لیلاست

دفن شهدای کربلا

دفن شهدای کربلا


این جا نگـارخانـۀ گل‌هــای پـرپـر است

این جا بهشت سرخ بدن‌های بی‌سر است

حیـران ستـاده‌اید چــرا ای بنـی‌اســد

امـروز روز دفــن عزیــز پیمبــر است

من می‌شنـاسم ایـن شهـدا را یکی ‌یکی

سرهایشان اگر چـه بریـده ز پیکـر است

این پیکـر حبیـب بــوَد، این تـن زهیر

این مسلم‌بن‌عوسجه، این عون و جعفر است

این پیکـری کـه مانده به گودال قتلگاه

قـرآن آیــه‌ آیــۀ زهــرای اطهـر اسـت

این زخم‌ها که مانده بر این نازنین بدن

آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است

دارد دو زخم بـر کمـر و بر جگـر نهان

زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است

داغ بــرادر آمــده یـک زخـم بـر کمر

زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است

نتـوان شمـرد زخم تنش را به دید چشم

از بس که جای زخم روی زخم دیگر است

این پیکـر گسیخته از هـم از آن کیست؟

این است آن علـی که شبیـه پیمبر است

چیـزی نمانــده از بـدن پــاره‌پــاره‌اش

زخـم تنش ز پیکـر بـابـا فـزون‌تـر است

ایـن جسـم پـاره‌پـارۀ دامــاد کربـلاست

کو را عروس، نیزه و شمشیر و خنجر است

پیراهـن زفــاف، زره گشتــه بــر بــدن

بـاران تیـر: لاله، حنـا خـون حنجر است

یک کشته دفن گشته همین پشت خیمه‌ها

نامش علی‌ست ذبح عظیم است و اصغر است

بـا هـم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علقمـه

آنجـا تـن شـریف علمــدار لشکــر است

دست و سـرش جداست ولی مثـل آفتاب

در موج خون بـه دشت بلا نورگستر است

«میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس

زیـرا کـه دل مقـام خداونـد اکبــر است