حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
چقدر پشت سرت نغمه ی یا رب کردم
روز ها را به تماشای قدت شب کردم
به قد و قامت و قد قامت زیبات قسم
عدّه ای را به اذان تو مقرّب کردم
هر زمانی که سوار آمدی از راه علی
من تماشای نبی بر روی مرکب کردم
از لبت آتش هجران به زبانم افتاد
دور تر می شدی آنقدر که من تب کردم
حرم از طرز وداع تو اسارت فهمید
گریه ها بود که بر غربت زینب کردم
هرچه کردم دگر انگار پیمبر نشدی
در عبا جسم تو را هر چه مرتب کردم
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند
حل مشکل های هر پیری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند
بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکست
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند
دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختند
این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است
تکۀ آیینه هایش را زمین انداختند
بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند
نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختند
چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
ای جوان غرق در خونم علی
خیز و بنگر روی گلگونم علی
ازچه خاموشی دگر حرفی بزن
با من خونین جگر حرفی بزن
مصحف عمرت چو بی شیرازه شد
داغ پیغمبر برایم تازه شد
تاکه دیدم غرق خون رخسار تو
یاد بابا کردم از دیدار تو
ای گل از اشکم گلاب آورده ام
خیز ای لب تشنه آب آورده ام
تنگ شد از ماتم تو سینه ام
پیش چشمانم شکست آئینه ام
دیگر از جان و جهان سیرم علی
در کنار تو زمینگیرم علی
آتش داغت کبابم کرده است
ماتمت خانه خرابم کرده است
نور چشمانم چرا خامش شدی
بعد بیداری بخوابِ خوش شدی
قاتلت بر گریه ام خنده کند
خنده را داغ تو شرمنده کند
گوش کن بابا صدائی میرسد
بانگ گرم وا اخائی میرسد
این صدای عمۀ تو زینب است
جان او از ماتم ما برلب است
زینب آمد تا مرا یاری دهد
با دلی بشکسته دلداری دهد
او بود آئینه دار فاطمه
او بود سنگ صبور ما همه
اکبرم سوگند برچشم ترم
او بود هم خواهر و هم مادرم
ای «وفائی »سوخت از شعرت دلم
کی به روز حشر از تو غافلم
علی اکبر(ع)-شهادت
ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش می افتد
دل شیدایی من پشت سرت می ریزد
رحم کن بر پدر محتضرت می میرد
آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد
پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد
جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد
تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند
خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد
به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد
خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد
وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین
گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد
چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند
آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد
صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر
دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد
جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده
بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد
خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم
پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد
تکه تکه به عبا می برمت اما حیف
به تکانی بدن مختصرت می ریزد
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
این باده بی شک سوی ساغر بر نمی گردد
زینب به لیلا گفت : دیگر بر نمی گردد
کودک نگاهش را به بابا دوخت با حسرت
پرسید : یا مولا ، برادر بر نمی گردد ؟
با چشم های خسته اش بابا به کودک گفت :
اصغر ، بزرگی کن که اکبر بر نمی گردد
با طعنه اهل کوفه می گفتند : بی تردید
سالم از این میدان پیمبر بر نمی گردد !
این رسم مردان خداوند است در میدان
برگشت اگر تن ، بی گمان سر بر نمی گردد
پیداست اسماعیل ِ این میدان زمینی نیست
قربانی است و سوی هاجر بر نمی گردد
وقتی پسر پهلو شکسته مانده در میدان
یعنی پسر پهلوی مادر بر نمی گردد
آری جوان اهل رجز خوانی ست ، بی باک است
آری جوان از ترس خنجر بر نمی گردد
از لحن تکبیرش مشخص می شود این شیر
از گفتن الله ُ اکبر بر نمی گردد
لیلا ! علی تا روز آخر در رکابت بود
لیلا ! جوانت روز آخر بر نمی گردد
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
این همهمه به لشگر کفار آمده
بر جنگ کوفه احمد مختار آمده
انگار این جمالِ جمیل پیمبر است
یا حیدر است اینکه به پیکار آمده
تا نام خویش را به رجز گفت با سپاه
در جبهه پیک خوش خبر انگار آمده
نامش علی است ، پس به قتالش همه به پیش
غافل از اینکه حیدر کرار آمده
دوری زد به لشگر کفار حمله بُرد
چه نعش ها که روی هم انبار آمده
دیدند که حریف قتالش نمی شوند
گفتند وقت حیلة پیکار آمده
در این قتال حیلة کوفی محاصره است
بد فتنه ای ز دشمن قدار آمده
یوسف کُشان دوباره چرا چاه می کَنَند
انگار جنس تازه به بازار آمده
دیگر نشد شجاعت خود را نشان دهد
از بس در این مقاتله کفتار آمده
آمیخته زره به تن پاره پاره اش
چندین سنان و نیزه به یک کار آمده
حالا صدای اکبر لیلا رسد بگوش
بابا بیا که لحظة دیدار آمده
این نعش قطعه قطعه که ببینی جوان تست
با من پیمبر است به گفتار آمده
کام مرا به جام بهشتی کند خنک
وقت وصال حضرت دادار آمده
صورت نمانده تا که پدر بوسه ای زند
اینجا صدای خندة حضار آمده
بِین صدای هلهله ها ناله ای رسید
این زینب است لطمه به رخسار آمده
((قُم یا اخی)) که در خطر افتاده جان تو
عباس با دو دیدۀ خونبار آمده
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
شکر خدا زره زتنت در نیامده
با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده
میخواستم که باز ببوسم لبت ولی
دیدم که تیر از دهنت در نیامده
یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا
حتی ز عهده کفنت در نیامده
دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم
این چند نیزه از بدنت در نیامده
با یک فزع محاسن بابا خضاب شد
حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده
برخیز جانم آمده از گریه برلبم
مدیون گیسوی پریشان زینبم
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت اینبار دل را خانهی غم کرده است
ای جوان! گفتم عصای دست پیریام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
پای خود را میکشی بر خاک اسماعیل من
تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است
عدهای شمشیر... بعضی تیر... نیزه... دشنه... سنگ...
هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است
آنقَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخمها
راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است
زخمهایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف
بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است
تاب آوردم که بیتاب از عطش رفتی ولی
طاقتم را خندهی بیجان تو کم کرده است
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
می روی و می بری همراه خود جان مرا
صبـــر کن بابا ببیـن حــال پریشــان مرا
در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست
می بری بـا خود دل خیمـه نشـینان مرا
ای عصای پیری ام، داری هلالم می کنی
بعد تو دشـمن ببینـد حــال حیــران مرا
قبل رفتن اندکی پیش دو چشمم راه رو
پر کن از قد رســایت قاب چشــمان مرا
در جواب تشنگی شد عایدم شرمندگی
گر چـه دیدی با زبانت کام عطشــان مرا
از فرس افتاده، سوی تو خودم را می کشم
آه بـابـا جــان ، ببیـن زانـوی لـرزان مرا
سوره های پیکرت پاشیده از هم وای من
پخش صحــرا کرده اند آیــات قـرآن مرا
عده ای کل می کشند وعده ای کف می زنند
تــا شنیـده دشمنت آوای افغـــان مرا
تا صدایش می کنم یک دشت پاسخ می رسد
زینبـم ، بنگـر علـی هـای فــراوان مرا
خون او را در تمام دشت جـــاری کرده اند
کربــلا را بــا تنـش آئیـنه کــاری کرده اند
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
از بین موج خون گهرم را بیاورید
جان ز جان عزیزترم را بیاورید
طوفان غم به جان و دلم موج میزند
آرام جان شعله ورم را بیاورید
شمعم که سوخته از پا نشسته ام
پروانه شکسته پرم را بیاورید
چون آفتاب سُرخ پر از شعله ام هنوز
ای هاشمی رُخان،قمرم را بیاورید
ما با همیم همسفر از فرش تا به عرش
از بین راه همسفرم را بیاورید
تا بنگرید جلوه ایثار و عشق را
آئینه شکسته سرم را بیاورید
از بس که تیر و نیزه به برگ و برم زدند
افتاده بر زمین، ثمرم را بیاورید
دیدم که قطعه قطعه شده پاره دلم
از روی خاک ها جگرم را بیاورید
یعقوبم و ز دیده من نور رفته است
تا خیمه یوسفم،پسرم را بیاورید
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است
یا نسیم موی اکبر در هوا پیچیده است
چرخش شمشیر او سر می دواند مرگ را
بین دشمن ذوالفقار مرتضی پیچیده است
بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند
بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است
از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است
یا که بر هر نیزه قرآنی جدا پیچیده است
اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش
در قنوت نیزه ها چون ربنا پیچیده است
قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر
قسمتی از پیکرش را در عبا پیچیده است
هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده
بس که ابعاد غم این ماجرا پیچیده است
حضرت علی اکبر(ع)-شهادت
چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده
خنده بر روی لب این همه لشکر مانده
بین این دشت تمام تن او پخش شده
هر طرف قطعه ای از پیکر اکبر مانده
اربا اربا شده آنگونه علی اکبر من
که از او در همه جا نفحه ی عنبر مانده
زانویم از رمق افتاد و زمین افتادم
کمرم تا شد از این داغ... شدم درمانده
به کنار بدنش خشک شده این بدنم
از علی اکبر من یک علی اصغر مانده؟!
خواستم بوسه زنم بر بدنش، آه...نشد
جای بوسه به تن این گل پرپر مانده؟
یاد اصوات اذانش جگرم را سوزاند
حسرت یک نگهش بر دل مضطر مانده
به روی پیکر او پیکر من افتاد و
خواهرم در بر من دست به معجر مانده
هرچه کردم بدنش بین عبا جمع نشد
به روی خاک از این تن دوبرابر مانده
کار من نیست علی را ببرم تا به حرم
زحمت بردن او دوش برادر مانده
خبر پر زدنش را برسانید حرم
چشم بر راهِ پسر دیده ی مادر مانده
رکن من رفت... چنین خم شدنم جا دارد
به خدا رفت ازین لشگر من فرمانده
حضرت علی اکبر(ع)-مدح
روایت است که روزی به مسجد کوفه
نشسته بود حضور پدر علی اکبر
یکی چو باغ گل و دیگری چو شاخۀ گل
یکی چو شمس فروزنده و یکی چو قمر
پدر نگاه به ماه رخ پسر می کرد
پسر به روی پدر داشتی هماره نظر
درآن میانه علی کرد خواهش انگور
ز سیّدالشّهدا آن امام جنّ و بشر
نبود موسم انگور تا ولیّ خدا
دهد ز مهر و وفا خوشه ای به دست پسر
در آن میانه خلایق نظاره می کردند
چگونه می شود آرام، آن نکو منظر
کنار مسجد کوفه درخت خشکی بود
که از گذشت زمانش نه برگ بود و نه بر
امام دست مبارک بر آن درخت نهاد
که شد ز معجز دستش دوباره سبز شجر
عیان به شاخه او گشت خوشۀ انگور
چه خوشه ای که همه حبّه های آن گوهر
به دست خویش ورا چید و دانه دانه نمود
نهاد در دهن پاک آن فروغ بصر
نخواست تا که عزیز دلش شود غمگین
برای خوشۀ انگور حجّت داور
فتاد بازم دلم یاد روز عاشورا
ز لحظه ای علی آب خواست ز آن سرور
ندانم آنکه به فرزند فاطمه چه گذشت
فتاد چون نگهش بر لبان خشک پسر
دو دیده تا رود و لب خشک و تن همه مجروح
صدای العطشش زد به قلب باب شرر
نبود قطرۀ آبی که تر کند لب او
کشید خجلت و آهش به اسمان زد سر
سرشک بود که از دیدۀ پدر می ریخت
گرفت نور دل خویش را چو جان در بر
دهان گشود و بگفتا زبان بیار علی
زبان نهاد علی در دهان خشک پدر
پدر مکید زبانی که بود چوبۀ خشک
پسر گرفت لبی کز سرشک بودی تر
نگاه زینب کبری به اشک چشم حسین
نگاه حضرت عبّاس بر علی اکبر
چو جان ز خویش علی را جدا نمود امام
تو گویی آنکه زدی مرغ روحش از تن پر
بگفت ای پسرم باز شو سوی میدان
که آب بر تو نگه داشته است پیغمبر
برو که منتظرت ایستاده اند سپاه
که پاره پاره شود جسمت از دم خنجر
برو که خواسته از من خدای حیّ و دود
تو پیش دیدۀ من مثل گل شوی پرپر
هزار حیف از آن مصحف شریف که شد
ورق ورق همه از تیر و نیزه و خنجر
کسی نبود که زخمی بر آن بدن نزند
دلی نبود که سوزد بر او در آن لشگر
هزار زخم به یک تن چگونه شرح دهم
هزار قاتل و یک کشته چون کنم باور
شنیده ام که سر نعش او کشید حسین
صدای یا ولدی هفت مرتبه ز جگر
خموش باش خدا را چه می کنی «میثم»
به قلب شیعه مزن بیشتر از این آذر
حضرت علی اصغر(ع)
"تنت به ناز طبیبان نیازمند" شده
"وجود نازکت آزرده ی گزند" شده
رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش
به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده
به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست
پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده
تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو
میان لشکر دشمن بگو بخند شده
تو را به نیت قلب حسین تیر زدند
اگر چه زخم تن او هزار و اند شده
فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد
...و هر چه شوری دریاست آب قند شده!
فقط به جرم "علی "بودن است اینگونه
هر آنچه را که مقاتل نوشته اند شده
علی اکبر و سقا و قاسم و... حالا
کسان تو هدف هرچه ناکسند شده
اگر که "خون خدا" زاده ای بنابراین
تمام خون تو سمت خدا بلند شده
حضرت علی اصغر(ع)
تا خدا فیض تو را قسمت دنیا کرده
لطف دستان تو را باب مداوا کرده
نفس حضرت عیسای مسیحا دم را
در دم کالبد کوچک تو جا کرده
هر کجا حرف شفا هست در این آبادی
پر قنداقه ی تو کار خودش را کرده
ظرف شش ماه ، تو چه با برکت دل بردی
ویژگیی که فقط عمر تو پیدا کرده
روی دستان رباب آیۀ تو نازل شد
علیِ اکبر ، اگر روزی لیلا کرده
اشک درباره ی تو ، عرش نشینم کرده
این همان کرب و بلاییست که امضا کرده
پر پرواز تو آنقدر تو را بالا برد
مادرت را به سرت غرق تماشا کرده
مادرت غرق معماست که جرم تو چه بود ؟
تیر در پاسخ یک معصیت ناکرده !