اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


من قدرتی دیگر به تن ندارم

دستی دگر چون در بدن ندارم

دشمن چو بسته راه من ز هر سو

به خیمه راه آمدن ندارم

افتاده ام تنها به چنگ دشمن

و آن بازوی لشگر شکن ندارم

زین حال من ، عدو گرفته نیرو

چون قدرتی دیگر به تن ندارم

شد پاره مشگ و  آب ها فرو ریخت

به خیمه ، روی آمدن ندارم

شرمنده ام اخا ، چو پیشم آیی

من قدرت بر پا شدن ندارم

زینب مگر چشم مرا ببندد

در کربلا ، مادر که من ندارم

پوشیده ام لباس فخر و عزت

چه غم اگر که من کفن ندارم

به مادرم ام البنین بگوئید :

دیگر غمی ازین محن ندارم

جز وصف حال عاشقان حسانا

در مطلبی میل سخن ندارم

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت

آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت

چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند

امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی دست آمدی به زمین صورتت شکست

پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت

تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار

مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت

دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد

اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی

یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد

این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده ، حسین

تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت

**

ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن

ذُخرُ الحسین ! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد

دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین ، آب روی آب ریختی

وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست

بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه  لشکرم  را دادم از دست

جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم  که می رفت

غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری

من  داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است

هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری

حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری

پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


ساقیا رنگ عطش نقش خیام است بیا

نقطه نقطه سخن از خشکی کام است

برق چشم تو و خشم تو برای دشمن

یا اخا تیغ کشیده زنیام است بیا

دیر شد کرده ام از آمدنت قطع امید

بی تو در چشم علی خواب حرام است بیا

خیز از جا و علم را تو برافراشته ساز

نام تو زمزمه و رمز قیام است بیا

همۀ اهل حرم تشنۀ دیدار تواند

تشنگی چیست لب خشک کدام است بیا

تو نرو تا نرود بی تو اسارت زینب

کوفیان را زدن طفل ، مرام است بیا

تا تو باشی به حسین تو هجومی نبرند

خنجر سنگدلِ شمر به نام است بیا

تا علم خورد زمین گفت حسین با حسرت

بعد از این زینب من راهی شام است بیا

همه گفتند بیا در حرم و گفتی تو

یا اخا کار ابالفضل تمام است بیا

ای خداوند ادب ، خالق غیرت ، عباس

لشگر کوفه فراسوی امام است بیا

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


پرچمت افتاد و این قصه توانم را گرفت

چشم پر خون تو نور دیدگانم را گرفت

دست بی رحمی میانِ ابروانت را شکافت

با عمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت

کاسه ها از دست ها افتاد یک یک بر زمین

مشک افتاد و امید کودکانم را گرفت

اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید

قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت

ای الهی بشکند دست حکیم ابن طفیل

کاین چنین از من علمدار جوانم را گرفت

تا که خواباندم عمود خیمه ات را بر زمین

ترس از سیلی وجود دخترانم را گرفت

قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد

وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت

**

ای برادر دشمن تو با گرفتن از منت

اذن مرکب تاختن بر استخوانم را گرفت

بی برادر ماندن آخر حاصلش این می شود

نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت

گوشه ای از نیزهء دشمن لبم را پاره کرد

گوشه ای از نیزه ، دندان و زبانم را گرفت

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


رو کرده هر آیینه به آیین اباالفضل

هرکس که مسلمان شده با دین اباالفضل

از جانب خورشید به من مرحمتی شد

چون گوش سپردم به فرامین اباالفضل

لب تشنگی آل عبا چیز کمی نیست

از منظر چشمان جهان بین اباالفضل

ای کودک شش ماهه که در لحظه ی رفتن

لبخند تو شد مایه تسکین اباالفضل

شرمندگی از اهل حرم هست پدیدار

از حالت پیشانی پرچین اباالفضل

زیباتر از این چیست که در معرکه ی عشق

زهرا برسد بر سر بالین اباالفضل

هستی گدایان در خانه ی عباس

هستیم به عالم همه مسکین اباالفضل

او باعث و بانی شده تا شعر بگویم

دریای معانی شده تا شعر بگویم

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند

خواب همه را بعد تو برهم زده بودند

با حال پریشان و دل شعله ور از آه

آتش به دل عالم و آدم زده بودند

در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود

آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند

بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم

بر صورتشان سیلی محکم زده بودند

آن روز غم انگیزترین روز جهان شد

آن روز ملائک همگی غم زده بودند

نام تو پس از نام حسین بن علی بود

بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند

انگار علی بود نه انگار تو بودی

سقای حرم میر و علمدار تو بودی

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


لب تشنه رفته آب به اینجا بیاورد

یک مشک از فرات تماشا بیاورد

ای نخلهای حوصله طاقت بیاورید

عباس رفته است که دریا بیاورد

با آب از لبان عطشناک غنچه گفت

شاید فرات را به تقلا بیاورد

عمه چقدر دیر…چه شد پس عمویمان؟

عمه چقدر صبر کنم  تا بیاورد؟

ترسم که هیچوقت نیاید امیر عشق

خورشید سر به دامن صحرا بیاورد

ای باغبان مرثیه وقتی تو نیستی

داغ عطش چه بر سر گلها بیاورد

پاشیده ام نگاه به آنسوی نخلها

تا نکهتی از آن گل زیبا بیاورد

عباس دیر کرده مبادا که رفته است

اشک فرشتگان خدا را بیاورد

دیگر عطش نه…آب نمیخواهم عمه جان

عمه بگو …بگو کسی اورا بیاورد

اصغر صبور باش ومسوزان دل مرا

رفته عمو برای تو دریا بیاورد

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


در بین این شب ها شب تو فرق دارد

چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد

معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی

در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند

آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی

با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی

طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل

یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردی

از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت

در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


تا بین میدان ساقی میخانه افتاد

یادِ سه ساله دختر، آن حنانه افتاد

چشمان خود را نذر مشک آب خود کرد

سقا به فکر دادنِ بیعانه افتاد

لاحول...های خواهرش هم بی اثر شد

صد چشمِ بد بر قامت شاهانه افتاد

بال یمینش را زدند و درپی آن

دست چپش هم بعد، بی صبرانه افتاد

بر مشک تیری آمد و آهی کشید و...

یاد رباب و اصغرِ دردانه افتاد

تیری به سینه خورد و داغِ او دوتا شد

انگار یاد میخ درب خانه افتاد

ترسویِ رذلی با عمود خود رسیده

حالا که دست حضرتش از شانه افتاد

ابِن طفیل پست تنها گیرش آورد

بر جان او با نیزه بی رحمانه افتاد

آخر چگونه از روی زین بر زمین خورد؟!

وقتی بدون بال و پر پروانه افتاد

شاید همینکه بوی زهرا سویش آمد

با صورتش محض ادب رندانه افتاد

سیراب از سرچشمه ی علم علی بود

کوه بصیرت...عالم فرزانه... افتاد

تا آخرین دم ساقی ما یاعلی گفت

والله، مثل مرتضی مردانه افتاد

دیگر علمداری به دور خیمه ها نیست

غارت به فکر دشمن بیگانه افتاد

ای کاش روی نیزه این ها را نبیند

صد چشم بد بر عمه بی شرمانه افتاد

یا اینکه دنبال سه ساله می دویدند

دنبال او کردند و آن ریحانه افتاد

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


برادری به زمین بود و بال و پَر میزد

برادری به سرش بود و هِی به سر میزد

برادری به زمین از لبش جگر می ریخت

برادری به سرش داد از جگر میزد

چقدر چین و چروک است رویِ این صورت

کنار هلهله ها دست بر کمر میزد

دو دست در بغل و یادِ مادرش می کرد

دوباره حرف در و چوبِ شعله ور می زد

رشید بودنِ او کار دست زینب داد

گره به معجرِ طفلانِ بی خبر میزد

کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت

سه شعبه زخم خودش را عمیق تر میزد

کمی ز ساقه یِ هر تیر از دو سو پیداست

کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد

برای خاطر هشتاد و چهار خانم بود

اگر حسین نشسته به روی سر میزد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


به خدا هیچ کسی مثل تو اکبر نشده

پسرم هیچ کسی مثل تو بی پر نشده

رفتنت ولوله ای در حرم انداخته است

عمه ات هیچ کجا اینهمه مضطر نشده

اربا اربا شده ای سرو صنوبر ، به خدا

بدن هیچ کسی مثل تو پرپر نشده

بعد تو خاک دو عالم به سر این دنیا

پسرم دیده ی من غیر غمت تر نشده

خیزو یک جنگ نمایان دگر کن پسرم

تا پدر دست خوش خنده ی لشگر نشده

غیرت هاشمیت را به همه ثابت کن

تاکه دست احدی راهی معجر نشده

تکه های بدنت را که در اینجا پخش است

پیش هم چیدمو افسوس که پیکر نشده

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


قصد دارد بدود تاب و توانش رفته

پیرمردی که غریبانه جوانش رفته

هرچه میخواست که با پا برود باز نشد

عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته

وقت پیری همه امید پدرها پسراست

تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..

فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست

دیر راهی شود از دست زمانش رفته

از سر ماذنه افتاد موذن برخاک

تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته

باچه ضجری به سر نعش علی می آید

باچه حالی که توان بهر بیانش رفته

آمد و دید پیمبر به زمین افتاده

آمد و دید که حیدر ضربانش رفته

هرچه میدید علی بود علی بود علی

بدنش بیشتر از حد مکانش رفته

آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند

که توان از بدن نیزه زنانش رفته

تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند

هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفته

عصمت الله به بالای سر شاه آمده

دید در بین کف و هلهله جانش رفته..

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد

کار بسیار جوانان بنی هاشم شد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


ز جا خیز ای گل لیلا امیدم بیشتر گردد

بگو بابا که نیرویی به زانو باز بر گردد

جوابم را نمیگویی نگو  اما نگاهم کن

که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد

به پای لاله ی سرخم ، من آب از دیده پاشیدم

ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد

شده با خنده ها تواَم ، صدای گریه ی زینب

اگر آید ابالفضلم ، عدو آرام تر گردد

عبایم از بدن پُر شد ، ز که گیرم مدد یا رب

که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد

به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم

اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را

به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز

برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را

دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟

به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را

سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است

بست با نیزه به رویش ره این صحرا را

پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد

باز دیدم وسط آتش در، زهرا را

خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من

به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را

تو تجلای غم پنج تنی ای ولدی

که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را..