اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

اشعار مذهبی گلهای فاطمه(س)

جمع آوری اشعارمذهبی توسط ذاکراهل بیت(ع)کربلایی وحیدشریفی

شب عاشورا

امام حسین(ع)-شب عاشورا


امشب، شب قیامت کبرای دیگر است

هر لحظه یک گزارش صحرای محشر است

امشب رسد به گوش، مناجات عاشقان

فردا، به روی خاک، بدن‌های بی‌‌سر است

امشب، علم به دست علمدار کربلاست

فردا، تنش به علقمه، در خون شناور است

امشب رباب، دست دعایش بر آسمان

فردا تسلّی دل او، داغ اصغر است

امشب دعا به جان جوانان کند، حسین

فردا به روی دامن او نعش اکبر است

امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب

فردا به جای آب، دهانش ز خونْ تر است

امشب دعای زینب کبراست یا حسین

فردا لبش به زخم گلوی برادر است

امشب حسین گرم مناجات با خداست

فردا هزار پاره ز شمشیر و خنجر است

امشب حسین پیرهن کهنه‌اش به بر

فردا، نه سر، نه پیرهن او را، به پیکر است

"میثم" دمد ز هر نفست شعله‌های دل

نظم تو سوز سینۀ آل پیمبر است

شب عاشورا

امام حسین(ع)-شب عاشورا


امشب که محشری شده بر پا به کربلا

ما را ببر دوباره خدایا به کربلا

هر سوی دشت روضه ی سربسته ایست باز

هر گوشه هیئتی است شگفتا به کربلا

نی ها اگرچه لب به سخن باز کرده اند

سربسته مانده قصه ی سرها به کربلا

عطر مدینه می وزد از سمت علقمه

گویا قدم گذاشته زهرا به کربلا

نعش حبیب و حر و زهیر و وهب شود

چون مصحف ورق شده فردا به کربلا

فردا که شعله، آب رساند به خیمه ها

خالیست جای حضرت سقا به کربلا

فردا برای تشنگی طفل شیرخوار

تیر سه شعبه ای ست مهیا به کربلا

از تل زینبیه چه پیداست قتلگاه

آه از نگاه زینب کبری به کربلا

فردا میان نیزه و شمشیر، خواهری

گم می کند برادر خود را به کربلا

دارند نعل تازه میارند ، این چنین-

با کشته ها کنند مدارا به کربلا


شب عاشورا

امام حسین(ع)-شب عاشورا


امشب شب راز و نیاز عاشقان است

فردا سر فرزند زهرا، بر سنان است

می‌شود از جفا دست و سرها جدا

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب حسین است و شهادت آرزویش

فردا بریزد بر زمین خون گلویش

در میان گودال می‌زند پر و بال

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب سکینه رنگ از رویش پریده

فردا زند بوسه به رگ‌های بریده

دور از آشیـــانه زیــر تازیـــانه

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب حریم فاطمه، عبّاس دارد

فردا سکینه سر به صحرا می‌گذارد

شعله‌اش بر جگر در عــزای پــدر

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب شود تقدیم دین هست ابوالفضل

فردا جدا گردد ز تن دست ابوالفضل

شود در علقمه زائرش فاطمه

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب علی‌اکبر به سجده سر گذارد

فردا به دشت کربلا جان می‌سپارد

شــود اِربــاً اِربا پیش چشم بابا

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب به اکبر می‌کند، بابا نظاره

فردا شود جسم شریفش پاره پاره

فرق آن مقتدا گردد از هم جدا

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب حرم یک تشنۀ ششماهه دارد

فردا سر دست پدر جان می‌سپارد

بهر یک جرعه آب گردد از خون خضاب

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب کند در خیمه‌ها، قاسم عبادت

فردا رود تنها به میدان شهادت

دل بــه قتلگاهش بــر عمـو نگاهش

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب دعا خواند لب عطشان زینب

فردا شود نقش زمین قرآن زینب

کنـــار قتلــگاه کنـد زهــرا نـگاه

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب کند در خیمه زینب بی‌قراری

فردا کند در مقتل خون سوگواری

یــا امــام زمــان الامـــان الامــان

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب پیمبر اشک ریزد از دو عینش

فردا بشوید صورت از خون حسینش

حضرت فاطمه دارد ایــن زمــزمه

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

ما را بوَد در سینه، فریاد خمینی

این است خطّ سرخ یاران حسینی

بوده‌ایم با حسین یا حسین یا حسین

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

امشب، به خیمه، کودکی ماتم بگیرد

فردا، به زیر بوتۀ خاری بمیرد

تشنه جان سپارد پنــاهی نـــدارد

بقیة الله آجرک الله

بقیة الله آجرک الله

شب عاشورا

امام حسین(ع)-شب عاشورا


امشب شب تجدید پیمان با حسین است

این آخرین شام امام عالمین است

امشب حسین از کوفیان مهلت گرفته

از یک یکِ یاران خود بیعت گرفته

دلهای مشتاق شهادت بی قرارند

عشاق حق سر در گریبان ناله دارند

هرکس که فردا با خدا دارد ملاقات

مشغول تسبیح است و قرآن و مناجات

دردانه جا بر زانوی بابا بگیرد

بارانِ‌اشک از گونة مولا بگیرد

گاهی ز صحرا خارها را می زداید

گاهی نظر بر زیور دختر نماید

زینب سرِ‌شب تا سحر در اضطراب است

هم فکر هجر یار ، هم قحطی آب است

صحبت سرِ بی سر شدن تنها نباشد

آه از دمی که معجر زنها نباشد

امشب غم دل گفتن و پاسخ شنیدن

فردا اسیری رفتن و سیلی چشیدن

وقتی سپاه و خیمه بی عباس گردند

آماج سیلی غنچه های یاس گردند

امشب حسین تسکین دهد بر قلب خواهر

فردا میان قتلگه در خون شناور

امشب حسین با خواهرش در سوز و آه است

فردا به زیر سم اسبان سپاه است

شب عاشورا

شب عاشورا


من از آتش زدن بال و پرت میترسم

شب به پایان برسد از سحرت میترسم

این جماعت همه در فکر عذابت هستند

آه از آتش روی جگرت میترسم

غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد

بی من زار نرو از سفرت میترسم

اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا

دارم از اینهمه اما اگرت میترسم

چشم من خورد به اکبر جگرم سوخت حسین

من ز پاشیدن جسم پسرت میترسم

تیرهایی که سه شعبست مهیا کردند

از تهاجم سوی چشم قمرت میترسم

رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها

خیلی از تیر و گلوی ثمرت میترسم

زنده ای و بسوی خیمه ی تو می آیند

ته گودال ز چشمان ترت میترسم

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم سقای طفلانم

داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم سقای طفلانم

من بـی‌برادر چـون کنم، بـا این سپـاه دون، در دامـن هامـون

بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم، سقای طفلانم

خواهـم بـرم در خیمه‌گه، ای گل تن پاکت، پیکـر صدچـاکت

ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم سقای طفلانم

برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری بنما مـرا یـاری

بی تـو غـریب و بی‌معیـن در این بیابـانم سقای طفـلانم

بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان بـر ناقـه عریان

گردد سوار از راه کینـه بــا یتیمانم سقای طفلانم

شد روز روشن پیش چشمم تیره‌تر از شب چون معجر زینب

بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم سقای طفلانم

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


نوای عاشقی از کیست اینچنین اینجا

نشسته قطره ی آبی روی جبین،اینجا

بروبه سمت خیام ای امیرلشگر عشق

نشسته اند دو نامرد در کمـیـن اینجا

پر است تیر میان تنت خــدا نکند...

بیاُفتی از سر مرکب روی زمین اینجا

به مشک بوسه مزن با لبان پر ترکت

ترک ترک شده ازشرم مه جبین،اینجا

چه سرزمین عجیبیست آه و واویلا

شده ست ام بنین،ام بی بنین اینجا

چه گونه می شود این سر بروی نی برود؟

که خورده بر سر او گُرز آهنین اینجا

هراس عشق از این بود اینچنین نشود

که نیزه باد رکاب و سرت نگین اینجا

دلیر مرد ز فرط خجالت آب مشو!!!

که خیمه رفته به تاراج آن واین اینجا

رباب قبر تورا در بغل گرفت وگریست

به جای قبر علی روز اربعین اینجا

به مهزیار مزن طعنه شیخ!حق دارد

حسین جان بدهد از غمش چنین اینجا

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس (ع)-مناجات


ای ماه هاشمی سر و جانم فدای تو

شیواترین ترانۀ عمرم برای تو

عشق از حضور چشم تو تکثیر میشود

جاریست عطر عشق و غزل در هوای تو

نامت حواس شعر مرا پرت میکند

اینجا من و قلم دل من کربلای تو

آقا دخیل بسته نگاهم به دستهات

من مؤمنم به معجزۀ دست های تو

تو عبد صالحی و سلام نماز ما

عرض ارادتیست نثار صفای تو

دریا هنوز چشم به راهت نشسته است

شرمنده اند آب و عطش از وفای تو

انگار واژه های من آتش گرفته اند

با یاد هرم لعل لبت از حیای تو

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


حالا که میرى ىه وقت دیر نکنى

جلوى خیمه من و پیر نکنى

من به تو تکیه زدم... با رفتنت

کوه من، من و زمینگیر نکنى

***

"تا" بشى و "تا" بشیم چه فایده؟!

سیر بشیم تنها بشیم چه فایده؟!

اگه صدتا صدتا مشک آب بیارى

ولى بى سقا بشیم چه فایده؟!

***

همه از دست تو آبرو میخان

خاک پاهات و برا وضو میخان

اگه آب نشد نشد، پاشو بیا

بچه ها آب نمیخان عمو میخان

***

یه تار موت و به دنیا نمیدن

چشمات و به صدتا دریا نمیدن

به تو قول میدن تموم دخترام

بمیرن معجر به اینها نمیدن

***

به سرت عمود آهنین زدن

تو حسین شدى برا همین زدن

کمر تو کمر من و شکست

تا زمین خوردى من و زمین زدن

***

اى علمدار تو رو با علم زدن

قد و بالاى تو رو بهم زدن

چهار هزار کمون بدست، یکى یکى

اومدن روى تنت قدم زدن

***

صدامو تا نشنیدن کاری بکن

گریمو تا ندیدن کاری بکن

صدای اسباشونو نمیشنوی

دم خیمه رسیدن کاری بکن

***

نزن این نیزه ها رو با پا عقب

خودتو هی میکشی چرا عقب

تیر تو چشمت بود و افتادی حالا

از جلو درش بیارم یا عقب؟!

***

تو مگه قرار نبود دیر نکنى

جلوى خیمه من و پیر نکنى

تو مگه قرار نبود با رفتنت

کوه من منو زمینگیر نکنى؟

***

روی پام چشمای دریاتو نکش

اینقدر روی زمین پاتو نکش

کاریه که شده پس گریه نکن

اینقدر به مشک چشماتو نکش

***

قطره قطره جمع شو دریا شو بریم

دوباره خوش قد و بالا شو بریم

بخدا بچه ها از تو راضی ان

همشون منتظرن پاشو بریم

***

وقتشه لرزش پامو ببینن

کمره انگشت نمامو ببینن

بهتره حالا نرم به خیمه ها

نمیخوام که گریه هامو ببینن

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-مدح و شهادت


دیده ام در کربلای دست تو

عالمی را مبتلای دست تو

کربلا اینقدر شیدایی نداشت

بی تو و بی ماجرای دست تو

علقمه در علقمه تکثیر شد

موج پژواک صدای دست تو

دیدم از آغاز پایانی نداشت

قصۀ خونگریه های دست تو

چشم من با گریه می بندد دخیل

بر ضریح با صفای دست تو

هر که با دست تو دارد عالمی

من که می میرم برای دست تو

تا همیشه دست تو مشکل گشاست

ای خدا مشکل گشای دست تو

اوفتاد از پا امام عاشقان

تا که خالی دید جای دست تو

خم شد و برداشت و با احترام

بوسه زد بر پاره های دست تو

آب پاکی روی دست آب ریخت

ای به قربان صفای دست تو

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


ساقی بریز باده که فصل شراب شد

بر ما مدال نوکریت انتساب شد

سلمان پس از نگاه کریمانه ی تو بود

در خانه ی علی به گدایی حساب شد

دستت جدا شده که بگیری تو از کرم

دست کسی که در به درِ بوتراب شد

وقتی شنید امّ بنین قصه ی تو را

از ماجرای دست تو قلبش کباب شد

رفتی کنار آب ولی تشنه آمدی

از غصه قلب آب برای تو آب شد

یابن علی ، شبیه پدر این محاسنت

با ضربه ای به خون سرتو خضاب شد

تیر سه شعبه ای که به چشم تو زد عدو

بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد

وقتی ز روی اسب فتادی تو بر زمین

دشمن به فکر غارت و کشف حجاب شد

بی تو درون شام بلا لفظ «خارجی»

بر خاندان پاک پیمبر خطاب شد

ای تکیه گاه زینب کبری بیا ببین

خواهر چگونه وارد بزم شراب شد

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


سلام میکنم به تو به ساحتی که داشتی

به مشک تو به منصب سقایتی که داشتی

اگرچه میرسد تبار ماه زادگان به ماه

به آفتاب میرسد اصالتی که داشتی

شفیع نشأتین چیست ؟ و ذُخر للحسین چیست ؟

دو دست تو، دو دست با کفایتی که داشتی

به زیر محشر جبین یسار داری و یمین

عقب نشانده کفر را قیامتی که داشتی

حدیثی از سبو بخوان و " إن قطعتموا " بخوان

گواه داده کعبه بر فصاحتی که داشتی

دلت اگر کباب شد به خاطر رباب شد

برای مشک آب شد خجالتی که داشتی

به سر رسید اگرچه تلخ قصه ی عطش ولی

به سر رسید تلخ تر حکایتی که داشتی

چه سروها که بعد ازین به هر بلد به هر زمین

شکسته میشوند پای قامتی که داشتی

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد

اشک ، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری

عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر

آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد

ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند

کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود

یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد

می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد

نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم

دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک

کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش

حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد

او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش

پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین

عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و

دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی

مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد

خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید

نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود

آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

حضرت عباس(ع)

حضرت عباس(ع)-شهادت


من قدرتی دیگر به تن ندارم

دستی دگر چون در بدن ندارم

دشمن چو بسته راه من ز هر سو

به خیمه راه آمدن ندارم

افتاده ام تنها به چنگ دشمن

و آن بازوی لشگر شکن ندارم

زین حال من ، عدو گرفته نیرو

چون قدرتی دیگر به تن ندارم

شد پاره مشگ و  آب ها فرو ریخت

به خیمه ، روی آمدن ندارم

شرمنده ام اخا ، چو پیشم آیی

من قدرت بر پا شدن ندارم

زینب مگر چشم مرا ببندد

در کربلا ، مادر که من ندارم

پوشیده ام لباس فخر و عزت

چه غم اگر که من کفن ندارم

به مادرم ام البنین بگوئید :

دیگر غمی ازین محن ندارم

جز وصف حال عاشقان حسانا

در مطلبی میل سخن ندارم