حضرت علی اصغر(ع)
چه رازی به میقات خون دیده ای تو
که از طفلی احرام پوشیده ای تو
توئی آخرین ماه رخشندۀ من
که در این شب تار تابیده ای تو
به سرخی خون گلوی تو سوگند
به طفلی خدا را پرستیده ای تو
چه غم گر که گلچین تو را کرد پرپر
گل از باغ فیض خدا چیده ای تو
ز چشمم چرا چشم خود بر نداری
چه در چشمۀ چشم من دیده ای تو
ز سوز عطش لحظه ای را نخفتی
در آغوش من از چه خوابیده ای تو
همه لاله ها در غمت گریه کردند
ندانم به روی که خندیده ای تو
برای سؤالت جوابی ندارم
زمن آنچه با خنده پرسیده ای تو
قسم بر وفائی که داری، زخونت
به دین خدا جلوه بخشیده ای تو
حضرت علی اصغر(ع)
رزق اشک من اگر خوب مقرّر گردد
مژه باید به شما که برسد تر گردد
یعنی آنقدر که تا نام ربابت آمد
گریه ی نوکرتان چند برابر گردد
مادر و خیمه و یک طفل ....و یک سال گذشت
منتظر پشت درم تا شب اصغر گردد
ظاهرا طفل ولی آنقدری مرد شده
که به تیر سه پر حرمله پرپر گردد
کاش مردی وسط هلهله مضطر نشود
یک قدم سمت حرم ، چند قدم برگردد
سمت عرش از کف دستش چقدر خون بارید
نکند معصیت قوم مکرّر گردد
وای بر مادرش آن دم که عدو با نیزه
پشت این خیمه بخواهد پی یک سر گردد
حضرت علی اصغر(ع)
خندیدی و شکستم و عالم خراب شد
سهم تمام ثانیهها اضطراب شد
تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند
گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد
تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد
از آتش گلوی تو قلبم کباب شد
تصویر حلق پارهات ای کودک شهید
در چشمهای دخترکی تشنه قاب شد
آنجا که موجموج دل آب سنگ شد
آنجا که فوجفوج دل سنگ آب شد
تیری رسید و هستی من را به باد داد
آهنگ من بریده بریده «رباب» شد
حضرت علی اصغر(ع)
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند
گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند
با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند
گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند..
حضرت علی اصغر(ع)
تا حرمله آمد به میدان با سه شعبه
شد آلت قتاله ی گلها سه شعبه
از هر برادر یک پسر قربانی اش شد
خورده یتیم مجتبی حتی سه شعبه
در خیمه ها بر سینه اش میزد سکینه
تا بوسه زد بر سینه ی سقا سه شعبه
از چشم گریان ربابه خواب را برد
تا خواند در گوش علی "لالا" سه شعبه
ذبح عظیمش میکند وقتی بیاید
سمت گلو با سرعت بالا سه شعبه
شمشیر و تیغ و نیزه وقتی در بدن هست
بیرون می آید از جلو ، اما سه شعبه
بالا که زد دشداشه اش را حرمله دید
آمد به سمتش بی محابا تا سه شعبه....
...خون از تنش فواره زد وقتی درآورد
با زحمت از پشت خودش آقا سه شعبه
حضرت علی اصغر(ع)
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت
کسی که فکر زدن بین گفتگو انداخت
همان که دست پدر شیر خواره را می دید
چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟
نشست و... تیر میان کمان گرفت و کشید
نشست تیر و سرش را ز رو به رو انداخت
امید بود حرم آرزو به دل نشود
میان این همه امید و آرزو انداخت
تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
که بود غنچۀ او را زِ رنگ و رو انداخت؟
تو تشنه بودی و بابا فقط برای خدا
به قوم سنگدل رو سیاه رو انداخت
تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت
حسین خون گلو را به آسمان پاشید
سپس عبای خودش را به روی او انداخت
یه پشت خیمه همین دفن کردنش بس بود
به نیش نیزه عدو را به جستجو انداخت
خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
و آب بود که خود را از آبرو انداخت
حضرت علی اصغر(ع)
می شینه رو خاک خدا خدا میگه
گاهی وقتا حرفاشو به ما میگه
شبا وقتی یهو از خواب می پره
دستاشو تکون میده لالا میگه
***
آخه امروز تو کوچه گهواره دید
دست مادرای شام شیرخواره دید
صبح تا حالا با کسی حرف نزده
فکر کنم حرمله رو دوباره دید
***
حرمله گلشنمو ازم گرفت
گلِ رو دامنمو ازم گرفت
من اگه لالا نگم دق مکنیم
لالایی گفتنمو ازم گرفت
حضرت علی اصغر(ع)
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت
نبرد تن به تنش شد تمام بر می گشت
عموی کوچک سادات حاجی عشق است
ز طوف صاحب بیت الحرام بر می گشت
دو تا حرم که در آغوش یکدگر بودند
امامزاده به دوش امام بر می گشت
چه می شد اینکه به او قدری آب می دادند
که طفلکی به حرم تشنه کام بر می گشت
سه شعبه آمد و بخت رباب برگرداند
پدر خجل شده سمت خیام بر می گشت
دوباره یک دو قدم سوی معرکه می رفت
دوباره سوی حرم یک دو گام بر می گشت
چه می شد اینکه دعای رباب را بخرند
که تیر آمده با احترام بر می گشت
سرش به سینۀ بابا، تنش به زیر عبا
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت
حضرت علی اصغر(ع)
از روی دست های پدر بال و پر گرفت
خنـــدید و خنده را ز لبـــان پدر گرفت
احسـاس کرد تیر، پـــدر را نشانه کرد
با حنجرش برای امامــش سپر گرفت
آری بــزرگ زاده بـه بـابـاش می رود
یک پر، دو پر، نه مثل پدر بیشتر گرفت
شش ماهه بود و بند دل مادرش رباب
از طـرز دست و پــا زدن او شـرر گرفت
وقتی که غنچه های زیر گلویش شکوفه کرد
عطـــری عجیب در همه ی دشت در گرفت
خون گلوش رفت به هفت آسمان و بعد...
از حــال زار عـرش نشــینان خبر گرفت
بـابــا میـان معرکه حیــران شــد و سپـس
زیر عبـــای خویــش پســـر را به بر گرفت
مادر زبان گرفته و جانسوز می سرود:
طفلم قشــــنگ بود و گلم را نظر گرفت
حضرت قاسم بن الحسن(ع)
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفش اش نبست و موسی شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی این جایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بود
زائر مرتضی و زهرا شد
صبح پایش رکاب را پس زد
عصر قدش چو قد آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علت مرگ او معما شد
قاتلی دور دست خود تاباند
زلفش از پیچ بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نی ها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو را
بندهایت ز یکدگر وا شد
حضرت قاسم بن الحسن(ع)
بس که زخم از چار سو بنشسته بر زخم تنم
پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم
ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو
کز حنای سرخ خون گردیده گلگون دامنم
گشته ام نقش زمین مگذار پامالم کنند
گر چه پرپر گشته ام آخر گل این گلشنم
بی زره آورده ام رو جانب میدان عشق
تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم
دوش با من گفتی ای جان عمو قربان تو
آن که در راه عمو باید فدا گردد منم
زودتر بشتاب و جسمم را ببر گیر ای عمو
زآنکه می خواهم در آغوش تو دست و پا زنم
من به جای اکبر و تو نیز همچون مجتبی
دست افکن چون پدر از مرحمت برگردنم
ای همه فریاد رس آخر به فریادم برس
زیر دست و پا شکسته استخوان های تنم
جنگ را بگذار و از چنگ عدویم وارهان
دوستم آخر برون آر از میان دشمنم
(میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوز
تا زسوزت شعله بر خلق دو عالم افکنم
حضرت قاسم بن الحسن(ع)
از خیمه خرامید قد و قامت قاسم
قرص قمر آل حسن حضرت قاسم
دل می برد از اهل حرم طلعت قاسم
یاد حسن احیا شده از حالت قاسم
در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
این قامت رعنا به حرم کرده قیامت
تکرارِ حسن آمده با هیبت و عزت
پوشیده کفن جای زره بر قد و قامت
شاید که بگیرد ز عمو هدیة رخصت
سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
در پیش نگاه حرم و دیدة عباس
شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس
می ریخت ز چشمان عمو بارش الماس
می دید از آن دور ، عدو این همه احساس
بر مقدم او نُقل وگلِ یاسمن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
افکند نقاب از رخ و سربند عیان شد
یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبان شد
فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد
این همهمه در لشگر کفار بیان شد
این کیست که جای زِرهش با کفن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
با جنگِ نمایان خودش کرد قیامی
هرکس که رجز خواند ز جنگاور و نامی
پس یکسره شد کارِ یلان نیز تمامی
یک ضربه زد و گشت دو نیم اَزرَق شامی
این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
ناگاه رقیبانِ دغل حیله نمودند
روبَه صفتانی که ز هر طایفه بودند
گِردِ یلِ نامیِ حسن حلقه گشودند
هر لحظه بر این حصر ، ز کفار فزودند
از هر طرفَش نیزه میان بدن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
آن قامت رعنا و همان آیت سبحان
با نیزه و شمشیر ، هم آغوش ، شد این سان
فریاد زد از زیر سم مرکبِ عدوان
این سینة بشکسته فدای تو عموجان
زهرا به کنار تن بی جان من آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
حضرت قاسم بن الحسن(ع)
اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
نالۀ اهل حرم دور و برت میریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت میریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاذ
جلوه ذات خدا از شجرت میریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد
تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی
وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت میریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..
دیدم ای وای تن محتضرت میریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت میریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
حضرت قاسم بن الحسن (ع(
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است
یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است
از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد
کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است
این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند
آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است
گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد
آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است
روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین
در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است
نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم
وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است
مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا
سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است
با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین
آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است
زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است
نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست
مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است
چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد
یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
حضرت قاسم بن الحسن(ع)
با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو
یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو
تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود
میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو